یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

زمستان عاشقی پشت سر 2

ارتباط دوباره با همسر بازم یواشکی بود تا دوباره خانواده ها اذیت نکن یه مدت به خیر و خوشی گذشت تا خواهر شوهر میفهمه و زهرش رو میریزه و به داداش من میگه....

وای چه روزای بدی بود انگار حکومت نظامی اجازه استفاده از هیچی نداشتم هیچ جا نمیتونستم برم، موبایلم ازم گرفته بودن .خیلی چیزا قابل گفتن نیست واقعا عذاب کشیدم.

همسر برام یه موبایل پست کرد منم به جای دانشگاه رفتم موبایل رو گرفتم و بازم روزگار خوبمون شروع شد چون هیچکی نمیدونست یادمه اون وقتا سردردای مزخرفی داشتم که باید حتما توی اتاق تاریک چندین ساعت میخابیدم تا خوب میشدم اما یه بار با حال زار با همسر حرف زدم وقتی تلفن رو قطع کردم یادم اومد قبلش داشتم از سردرد میمردم.

همسر دانشگاهش تموم شد و خانواده اش رو راضی یا شاید مجبور کرد اومدن خاستگاری و من با وجود مخالفت خانواده ام گفتم یا همسر یا هیچکی  و بالاخره ما باهم عقد کردیم .

روزگار جدیدی شروع شد با سختی ها و تلخی ها و شیرینی های زیاد ولی گذشت تا اینجا رسیدیم .

دلیل نوشتن این پست فیلم نیمه شب اتفاق افتاد بود....وقتی حامد بهدا د عاشق یه زن بیوه با یه بچه بزرگ میشه و صحنه ای که آتیلا پسیانی ازش میخاد از عشقش بگذره و اینقدر با احساس و درمانده میگه خیلی دوسش دارم که منو پرت کرد به گذشته و دوست داشتم برگرد به اون روزا و حس و حالش رو تجربه کنه.

هنوزم همسر رو خیلی دوست دارم ولی اون روزا ی ناب و تکرار نشدنی هستن و حسشون دیگه برنمیگرده.


نظرات 3 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 23:13

چقدر خوبه که انقدر همدیگه رو دوست دارین. قدرش رو بدون. من هم یه زمانی فک میکردم عاشقم، اما الان دارم جدا میشم.... یا عشقمون واقعی نبود یا کافی نبود. وقتی ازم میپرسن علت جداییت چیه. واقعا نمیدونم علت چی بود که تصمیم گرفتیم جدا شیم.... به هر حال هر کسی سرنوشتی داره. من همیشه فک میکردم یه ازدواج خوب میکنم چون همه زحمت ها رو تو زندگیم کشیده بودم. با خودم میگفتم اگر من خوشبخت نشم پس کی بشه. یه جورایی خوشبختی رو حق خودم میدونستم... اما نشد...

من فکر میکنم ما که با عشق ازدواج میکنیم زندگیه سخت تری داریم، منم زیاد سختی کشیدم شاید یه روزایی به جدایی هم فکر کردم البته فقط زمان عقد بعد از عروسی 99% مشکلات حل شد...مطمعنا عاشق بودن زندگی رو بیمه نمیکنه.
برات بهترینا رو از خدا میخام.

هدیه چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 20:35 http://madamkameliya.blogsky.con

الهییی
چقدر اذیت شدین شما....
ولی خدا رو شکر که این عشق با همه ی سختیش به ثمر نشست
الهی که عشق تون پایدار باشه و لحظات قشنگ و شیرینی رو کنار هم داشته باشید، همیشه ی همیشه

هدیه جون اینا خلاصه ای بود از اون چیزی که به من گذشته ....مرسی عزیزم واسه دعای قشنگت

فرانک چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 17:18 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام گیسوی مهربونم....
کلا هر دورانی شیرینی خودش رو داره...
دوران دوستی...دوران نامزدی.....بارداری....
خداروشکر به عشقت رسیدی....
امیدوارم تا آخره عمرتون کنار هم خوشبخت باشین....
دعوا و بحث و ناراحتی بین زن وشوهر نمک زندگیه....
تو زندگیه همه هم هست.....
که اونم طبیعیه.....
من باتمام مشکلات و دخالتهایی که تو زندگیم بوده ،روزی به این نتیجه رسیدم که همسر رفت بیمارستان واسه یه عمل کوچولو...
اونجا فهمیدم هنوزم همسر رو مثل اولای دوستی میخوامش....
الانم اگه گاهی وقتها از اشتباهاتش میگذرم واسه همینه...

قربونت برم عزیزم
من همیشه شاکر خدا هستم که با مردی مثل همسر زندگی میکنم....آره تلخی ها و شیرینیها کنار هم به زندگیمون معنی میده
انشاالله همیشه کنار هم آرامش داشته باشین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.