یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

دختر لوس

سلام دوستای خوبم 

پنجشنبه یه مقدار کار پیش اومد و تا حرکت کنیم دیگه هوا تاریک بود. طبق معمول هر پنجشنبه مامان زنگ زد و گفت کی میاین!!!!

مامانم عادت داره با اینکه میدونه شرایط کاری همسر اجازه نمیده هر هفته برم اما زنگ میزنه و میپرسه، وقتی با تعجب من روبرو میشه میخنده و میگه خب بیاین دلم تنگ میشه آخه من قربون دلت برم چه جوری بیام؟؟؟

خلاصه بهش گفتم ما شب میایم چون همسر رو خیلی دوست داره گفت برم براش خوروش قیمه درست کنم با اصرار ازش خاستم درست نکنه چون همسر شبا پلو نمیخوره. 

دیگه توی مسیر کلی با همسر صحبت کردیم درمورد همه چیز از بچه دار شدن و عوض شدن روحیات من توی این دوسال و ...ما خیلی وقت کم داریم برای باهم حرف زدن من عاشق همین دونفری بودنمون توی جاده هستم که کلی صحبت میکنیم.

دیگه رسیدیم خونه شام هم مادر کباب تابه ای درست کرده بود که طبق معمول این چند روز با وجود گشنگی با بی میلی غذا خوردم. یه کم حرف زدیم و چون داداش فرداش کنکور داشت رفتیم خابیدیم تا اون سرو صدا نباشه.

قبلنا توی اتاق مجردیم میخابیدیم ولی الان خواهرم رفته اونجا و من و همسر توی اتاق مهمون میخابیم که البته پنجره اش به حیاط باز میشه و صبحش صدای گنجشکا میاد.

فرداش صبح زود بیدار شدم چون همش فکر میکنم زمان با خانواده بودن تموم میشه. مثل همیشه چای مامان آماده بود برای خودم توی لیوان گنده چایی ریختم و اومدم کنار مامان نشستم. خواهرم هم زود بیدار شد شاید اونم نمیخاد زمان با هم بودن رو از دست بده. همسر هم تا لنگ ظهر خابید. بعدش بیدار شد یه کم سر به سر مامانم گذاشت و بعدش با هم رفتن بیرون خرید کنن.

منم تا با خواهرم تنها شدم یه کم نصیحتش کردم که اینقدر به خاستگاراش نه نگه و الویت رو کار قرار نده ، که داداش کوچیکه زود رسید و نزاشت به نتایج خوب برسم.

ناهار خوردیم و یه چرت زدیم بعدش هم من زودتر بیدار شدم چایی گذاشتم و همه رو بیدار کردم.

همسر توی شرکتشون به حسابدار نیاز داشتن منم داداش کوچیکه رو معرفی کردم تا یکی دوماه تا دانشگاه سرگرم باشه. هم زرنگ هست هم قابل اعتماد دیشب با ما اومد که پیش ما باشه.

من داداش کوچیکه رو خیلی دوست دارم اصلا یه جور خاصی دوسش دارم شاید مثه یه مادر، ولی نمیدونم چرا از وقتی اومده یه حس بد پیدا کردم مثه یه بچه ای که تک بوده و الان یه بچه دیگه اومده جاش رو توی خانواده گرفته البته این یه مثال بود.

راستش همسر توی دونفره هامون خیلی بهم توجه میکنه لوسم میکنه. ولی وقتی یه نفر سوم هست خیلی دیگه مثه قبل نیست. شاید من دختر لوسی هستم که محبت پدر و مادرش رو با اومدن بچه جدید از دست داده.

واسه همین خیلی سرحال نیستم و چون داداش رو خیلی زیاد دوست دارم از خودم بدم میاد که همچین حسی دارم.

خداکنه زودی روبراه بشم ....دوستون دارم مهربونا

نظرات 3 + ارسال نظر
خورشید شنبه 17 تیر 1396 ساعت 22:57 http://khorshidd.blogsky.com

عزیزم چقدر خوب این طوری زندگیتون تنوع پیدا میکنه ،مردها دلشون میخواد روابط احساسی شون خصوصی بمونه مطمئن باش بیشتر از قبل دوست داره،امیدوارم با داداشتوجه لحظه های خوبی داشته باشی

فدات بشم خورشید عزیزم....خداروشکر تا الان خوب بوده

فرانک شنبه 17 تیر 1396 ساعت 12:29 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

حالا بحث داداشت...
منم همین حس رو داشتم ،همون سال اول ازدواجمون...
ولی وقتی نی نی اومد همه چی عوض شد...
به این‌ چیزا دیگه فکر نمیکنم....
بعدم همسرت بنده خدا چون مرده و مردهارو میشناسه احتمالا واسه همونه که بهت زیاد توجه نمیکنه‌...
شاید میگه جوونه و نباید جلوش زیاد عشقولی باشه...

عزیزم فکر کنم منم خیلی لوس شدم .
بیشتر بخاطر اینکه این کم توجهی ها دوماه طول بکشه حس بدی دارم.
باید باهاش کنار بیام حداقل داداش گلم پیشمه

فرانک شنبه 17 تیر 1396 ساعت 12:25 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام گیسوی مهربون....
مامان منم مثل مامی شماست.....هرهفته زنگ میزنه که کی میای؟ خیلی دوستش داشته باش....
ایشالا که داداشت هم کنکور قبول بشه.....
واینکه به نظرم همسر کار درستی میکنه،خوب اونم جوونه عزیزم...ولی بهتره شورشم در نیاره....
که دل گیسوی ما بشکنه.....

سلام عزیز دلم
مامانم که عشقمه
خداکنه قبول بشه از شر کنکور راحت بشه
اگه شورش دربیاره از خونه بیرونش میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.