یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

تو وجدان داری؟؟؟

امروز صبح زودتر از روزای دیگه بیدار شدم و ناهار رو آماده کردم که بتونم برم آرایشگاه و برگردم.نزدیکای ده بود که از خونه رفتم بیرون که برم پیش فریبا.

مشتری هم نداشت فورا کار من رو شروع کرد وسطاش هم کلی  با هم حرف زدیم، من خیلی دوست داشتم خط چشم تاتو کنم که فریبا جون منصرفم کرد و گفت اگه دوست داری بیا خط لب برات تاتو کنم. دیگه خودش هم برام یه خط لب کشید همونجوری که من دوست دارم خیلی قشنگ شد. یه کم وسوسه شدم که برم.

من وقتی تنها میرم بیرون زیاد آرایش نمیکنم یه ضد آفتاب و یه رژ کمرنگ هست لباس هم معمولا سعی میکنم یه چیز سنگین بپوشم. البته این روش من هست اینجوری راحتترم ترجیح میدم نامرئی باشم.

از آرایشگاه تا خونه نیم ساعتی پیاده روری هست اول راه یه موتوری از کنارم رد شد و توجهی نکردم دوباره حس کردم همون موتوریه هست با خودم گفتم مگه میشه؟؟؟ 

دوباره بازم دیدم از پشت سرم اومد البته نه حرفی میزد و نه اذیت میکرد دولی من ترسیده بودم . نزدیکای خونه بودم اومدم از یه کوچه فرعی برم تا زودتر برسم دیدم از همون کوچه جلوم دراومد منم راهمو کج کرد توی خیابون اصلی که سوپری هست تا گورش رو گم کنه سر کوچه که رسیدم کلیدمو در آوردم دوباره صدای موتوری اومد قدمهام رو سریعتر برداشتم تا برسم در خونه فورا در رو باز کردم پریدم تو و یه لحظه نگاه کردم دیدم بازم همون موتوری هست. زیاد نترسیدم چون خیابون شلوغ بود ولی از وقتی اومدم خونه یه ترس عجیب وجودمو گرفته. با خودم فکر میکنم میگم مگه یه آدم اینقدر بیکار هست که بیفته دنبال زن و دختر مردم، اونم وقتی داری میبینی که از ترس راه خودش رو دور میکنه یعنی اینقدر بی وجدان هستی ؟؟؟خدایا خودت همه زنا و دخترا رو درپناه خودت نگه دار.دلم برای خودمون میسوزه که هیچ وقت احساس امنیت نمیکنیم.

وقتی اینجا شروع کردم به نوشتن تصمیم گرفتم بی پروا بنویسم از همه چیز حرفایی که هیچ وقت نمیشه گفتش ولی بازم میترسم نه از قضاوت شدن چون کسایی که قضاوت میکنن یه گوشه کوچیک زندگی منو میبینن و فکر میکنن زندگی من همینه واسه همین ناراحت نمیشم.

ترسم بیشتر به خاطر خونده شدن توسط یه آشنا هست واسه همین با اینکه اصلا دوست ندارم رمزی بنویسم اما  ترجیح میدم بعضی روزها رمزی بشه . رمز هم فقط به کسایی که یه آدرس بهم بدن درصورت اینکه مشکوک نباشه برام میدم.

فعلا قصد رمزی کردن ندارم .

نظرات 3 + ارسال نظر
شب نویس جمعه 30 تیر 1396 ساعت 14:31 http://mymagichands.blogsky.com

مونث بودن یه بار اضافه س...

عزیزم من اینجوری فکر نمیکنم

فرانک دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 15:48 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام گیسوی عزیزم...
از چی باید بترسی؟
وبلاگ زدیم که راحت بنویسیم...
از این آدمای مریض و روانی هم زیاد هستن....
براشون فرقی هم نمیکنه که طرف باحجاب باشه یا بی حجاب...
زن شوهردار باشه یا یه نفر دیگه.....

سلام عزیزدلم
بیشتر ترس از خوندن آشنا هست.
واقعا وقتی آدم مریض باشه با حجاب و بی حجاب نداره براش

خورشید دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 15:34 http://khorshidd.blogsky.com

خوبی عزیزم
ترست را درک میکنم من خودم از اینکه تو آسانسور با یه آقایی غریبه باشم وحشت دارم
رمزی کن اگه واقعا آروم تر میشی

سلام خورشید عزیزم
منم همین ترس رو توی آسانسور دارم
آره عزیزم ترجیح میدم روزای خاص رمزی بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.