یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

روز شلوغ

دیروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و کل خونه رو جارو کشیدم و همه جا رو گردگیری کردم و بعدش هم یه دوش حسابی گرفتم اومدم بیرون با خودم گفتم حالا با خیال راحت استراحت میکنم. که صدای آیفون اومد و دیدم خواهر شوهربزرگه پشت در هست.

اومد بالا با دوتا دختراش خیلی وقت بود که نیومده بودن راستش از مهمون بدم نمیاد اما بدم میاد کسی بی خبر بیاد آخه اون ساعت روز بیشتر وقتا من حتی از خواب هم بیدار نشدم بعدهم اینقدر خسته بودم که توان دوباره ناهار درست کردن رو نداشتم.

سعی کردم خودم رو کنترل کنم و با روی باز ازشون پذیرایی کنم خواهرشوهر خیلی زرنگه بیشتر کارا رو کمک میده حتی خواست آشپزخونه و تراس رو بشوره که من اجازه ندادم . باهمدیگه ناهار درست کردیم و همسر و داداش اومدن ناهار خوردیم همسر و داداش خوابیدن من و خواهرشوهر هم رفتیم توی اتاق باهم حرف زدیم من میتونستم برم راحت بخابم ولی گفتم گناه داره حالا یه روز اومده اینجا هر چند از بچه هاش زیاد خوشم نمیاد هم خیلی اذیت میکنن و تمام وسایلای منو خراب میکنن هم اینکه به زور باید برگردن خونشون. 

عصر خواهرشوهر خواست بره که بچه هاش شروع کردن به جیغ زدن که باید بمونیم ماهم تعارف کردیم و موندن دیگه داشتم از دست بچه هاش دیوونه میشدم. داشتیم شام میخوردیم که دوست همسر و خانومش اومدن البته اینا از قبل گفته بودن میخان بیان که من به همسر گفتم بگو یه شب دیگه بیان من واقعا خسته ام مثل اینکه همسر نتونسته بود بهشون بگه اومدن یه ساعتی نشستن مثل اینکه رابطه اشون بهتر شده و دیدن شلوغ هست خونه دیگه زود رفتن.

آخر شب شوهر خواهرشوهر اومد دنبالشون و رفتن باورتون نمیشه وقتی رفتن دلم میخاست از خوشحالی گریه کنم . داشتم دیوونه میشدم دیگه، همه زندگیه منو لاک و رژلب مالیدن و منم هیچی نمیگفتم .

صبح که بیدار شدم یه نفس راحت کشیدم از سکوت خونه بلند شدم بازم همه جا رو جارو کشیدم جارو برقی خرت خرت آشغال میکشید بالا،بعدش یه کم با مامان و خواهر بزرگه تلفنی صحبت کردم وسطاش ناهار هم درست کردم. الان هم روی مبل دراز کشیدم.

 خدایا شکرت بابت همه چیز

نظرات 4 + ارسال نظر
فرانک چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 21:11 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

خوب کردی عزیزم...دقیقا نمیخواستم کسی بدونه...
گیسو وزنت چنده؟

من قبلا 64 بودم یه مدت خودم رو رسوندم بین 56 الان به 58 و 59 نوسان داره.من رژیم خاصی نگرفتم فقط ورزش ایروبیک هر روز میرفتم با لیوان چای سبز بعدش روزی صدتا دراز و نشست عزیزم خیلی راحت میشه وزن کم کرد فقط خودت رو تشویق کن

خورشید چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 18:03 http://khorshidd.blogsky.com

منم از مهمون سرزده بدم میاد ظاهرم حفظ نمیتونم کنم
بدتر اینکه همه جا را تمیز کرده بودی
خسته نباشی دوست مهربونم

واقعا باید یه نفر خیلی بی ملاحظه باشه چون آدم هزارتا برنامه ریزی میکنه
وقتی رفتن خونه منفجر شده بود
فدای تو عزیزم

فرانک چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 14:18 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

چقدر از این مادرا که به بچه هاشون چیزی نمیگن بدم میاااااد....

منم همینطور فرانک جون تمام زندگیم لاک کشیدن منم حواسم نشده

هدیه چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 14:17 http://madamkameliya.blogsky.com

حق داری واقعا
منم از مهمون سرزده خوشم نمیاد
ولی بازم دمت گرم که خودتو کنترل کردی و با روی خوش پذیراشون بودی
بچه های اینطوری هم خود پدر و مادر باید کنترل شون کنن، وقتی این کارو نمی کنن میزبان طفلی مجبوره سکوت کنه
خدا رو شکر برای آرامش الانت

خداروشکر که زود بیدارشده بودم اگرنه خونه به هم ریخته بود حسابی، دلم نمیخاد مهمون از اینکه خونمون هست حس بدی داشته باشه.
آره من که روم نمیشد دعواشون کنم.
خداروشکر که رفتن خونشون هدیه جون اگرنه دیگه کنترل خودمو از دست میدادم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.