یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

خوان پنجم

خداروشکر ۴ ماه گذشت و وارد ماه پنجم شدم،حالت تهوع از بین رفت و بی اشتهایی و بیزاری از غذا هنوز وجود دارد، تا اومدم بگم اخیششش راحت شدم،سرما خوری محکم چسبید بهم و گفت کجا داری در میری.

دو روز هست درگیر سرماخوردگی شدم زیادشدید نیست در حالت عادی ولی برای من که سیستم دفاعی بدنم ضعیف شده خب سخت حساب میشه، همسر گفت بریم خونه مامانت تا اونجا بهت برسن، قبول نکردم راستش دلم نمیخادهیچ جا برم با اینکه یک ماه هست که خانواده ام رو ندیدم بازم تمایلی به رفتن ندارم.حس میکنم اگه هرجایی برم حالت تهوع ام شروع میشه به خاطرهمین چسبیدم به تختم.

دیروز ازصبح که بیدارشدم یه فلاسک کردم پر از اب جوش ویه بشقاب پرازلیمو اوردم توی اتاق، چندتا شلغم شستم گذاشتم بپزه و چندتایی هم لیمو شیرین طوری پوست کندم که پوست سفید اطرافش بمونه شنیدم برای سرماخوردگی خوبه ، یه مشت اسطوخدوس ریختم توی اب بجوشه برای بوخور تا عصر کارم همین بودکه یه مقدار خداروشکر بهتر شدم ، همسر هم اصلا ازم پرستاری نکرد همش درگیر کارای خودش بود.

عصر که داشتم با حال بد برای خودم سوپ درست میکردم زدم زیر گریه خیلی دلم گرفت که با اینکه مریضم هیچکی نیس به دادم برسه. بعدش زود خودمو جمع کرد و گفتم بیخیال مهم اینه که خودم خودمو دارم.

امروز هم صبح که بیدار شدم خداروشکر سرحالتر بودم یه لیوان اب جوش و لیمو خوردم همسر هم اومد باهم صبحونه خوردیم، بعد از رفتنش منم خونه رو مرتب کردم و ظرفا رو شستم لباسا رو ریختم توی لباسشویی و اومدم روی تخت دراز کشیدم.

الان هم میخام کتاب سینوهه رو بخونم سالها پیش خوندمش ولی الان که دوباره دارم میخونم حس میکنم بار اول هست فقط یه چیزای کوچیکی ازش یادمه از اون کتابای دوست داشتنی من هست که همش میترسم زود تموم بشه.

دیشب بازم وجود نی نی رو حس کردم، راستش چند روزی بود اصلا چیزی حس نکرده بودم، وقتی هم به همسر میگفتم میخندید و میگفت، گیسو فکر کنم اون دفعه هم روده هات بوده پیچ میخورده تو هم تو فکر میکردی نی نی هست.

توی این ۴ ماه سه کیلو کم کردم و الان یک کیلو اضافه شدم .  

روزگارتون پر از حس خوب

نظرات 1 + ارسال نظر
نجمه چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 10:47

سلام
الللهی.با نوشته ت اشکی شدم.منم دورم از مامانم.انصافا مامان همسر حواسش هست اما یه وقتایی ادم می خواد مامان خودش باشه.
دستپخت مامانش،اصلا بوی مامانش باشه.
انشالله زودتر خوب شی عزیزم.
ممکن نی نی باشه. البته من خودم تو 23 به بعد متوجه شدم.

سلام عزیزم، فدات بشم که اینقد با احساسی، دور از خانواده بودن سخته بعضی وقتا بدجوری دلتنگ میشم.
نجمه جان فکر میکنم شما هم باردار باشید راستش من این چند ماه هزار سال بزرگتر و قوی تر و صبورتر شدم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.