چند ماه پیش در جریان یه کار خیر همسر با یه خانوم مسن اشنا شدن، این خانوم همسرشون فوت شدن و دوتا از پسراش خارج از ایران هستن، ایشون قبلا معلم بودن و همسرشون پزشک و بسیار اهل کتاب و اینطور که برای همسر تعریف کرده بودن یکی از پسرانشون رو سال ۵۸ از دست دادن.
حس میکنم خیلی تنها باشن چون هرشب با همسر کلی چت میکنن، وقتی فهمیده بودن من و همسر اهل کتاب هستیم البته همسر خیلی بیشتر از من کتاب خون هست، کلی کتاب برامون فرستادن برای منم چند تا کتاب تربیت کودک و یک کتاب عروسک سازی فرستادن که البته انگلیسی هست ، عجیب اینکه من توی سایتا همیشه دنبال روش درست کردن عروسک میگشتم.دوست داشتم برای نی نی خودم عروسک نمدی درست کنم.
این روزا خیلی به دوران پیری فکر میکنم اینکه چقد از خودم راضیم اون روز، دور نیست زود میرسه مثل همین سی سالگی .
با خودم میگم خوش به حال نویسنده ها حس میکنم اونا خوبتر زندگی میکنن، ارزوم بود نویسنده بشم.به همسر میگم اگه بخام الان برم کلاس نویسندگی دیر هست، میگه هیچوقت دیر نیست.بعد میگم نه من دلم میخاد بنویسم اما برای دل خودم فقط.
زمان دوستیمون با همسر قرار گذاشته بودیم برای هم نامه بنویسیم، وقتی خودکار دست میگرفتم اینقدر دلتنگ بودم که انگار خود خودکار مینوشت، وقتی اولین بار دل نوشته هام رو خوند بهم گفت خیلی خوب مینویسی. هنوزم دارمشون چند وقت پیش اوردم و دوباره خوندم باورم نمیشد اینا رو من نوشته باشم.
هنوزم زمانی که ناراحت و دلشکسته بشم مینویسم فقط برای دل خودم.
خیلی چشام خسته هست و خابالودم شب و روزتون خوش
سلام بر شما دوست گرامی
از وبلاگتان خوشم امد اگر مایل باشید خواهشمندم از وبلاگ اینجانب با فیلمها و ویدئوها و لینکهای بدرد بخور بازدید فرمایید
عزیزم کاری را که دوست داری شروع کن؛ هیچوقت دیر نیست.
چشم ایوای عزیزم
سلام. بستگی داره به چی بگیم خوب. مثلاً اگر منظور خوب به لحاظ مالی باشه، بیشتر اوقات نویسنده ها وضع معیشتی خوبی ندارن.
سلام بله درست میگید من از لحاظ فکری منظورم هست اینکه ذهنشون زیبا هست .