یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

روزهای استرسی

هر روز دلم میخاد بیام اینجا شروع کنم به نوشتن تا دلم سبک بشه ولی بازم یه حسی منو نمیزاره و دلم میخاد سکوت باشم.

پنجشنبه صبح نوبت دکتر داشتم، وقتی دکتر افزایش وزن و فشار بالا و ورم پاهام رو دید فورا برام آزمایش نوشت، گفت اگر مثبت بود برگرد منم رفتم آزمایش دادم متاسفانه دفع پروتئینم دو پلاس بود، اولش نمیدونستم چی هست، برگشتم مطب دیدم دکتر رفته و تا شنبه هم نیستش اومدم خونه درمورد آزمایش تحقیق کردم ، وقتی فهمیدم یعنی مسمومیت حاملگی دنیا روی سرم خراب شد، مات شدم ، همسر اومد خونه بعد از ناهار بهش گفتم، گفت نگران نباش انشاالله طوری نیست،ولی من حالم داغون بود همش بغضمو قورت میدادم،داشتم خفه میشدم پتو کشیدم روی صورتم بی صدا گریه میکردم که همسر نفهمه، یه دفعه پتو کشید کنار شوکه شد باحال بدی گریه میکردم داشتم خفه میشدم، ناراحت شد کلی دلداری داد، ولی من آروم بشو‌نبودم،همسر هم حالش خراب بود، تموم اون روز هر لگدی که جوجه میزد من زار زار گریه میکردم دست خودم نبود. به خودم گفتم بسه دیگه اینقد ضعیف نباش فکر یه چاره باش این استرس بدتر باعث میشد فشارم بیشتر بره بالا، جوجه ام رو سپردم به خدا گفتم تو صلاح منو بهتر میدونی ، خیلی دلم آرمتر شد.

رژیم بدون نمک رو شروع کردم هر وقت گرسنه شدم میوه خوردم ، حسابی آب میخوردم تا کلیه ها پاکسازی بشه. 

شنبه دوباره رفتم دکتر بهم گفت یه آز دیگه بده اگه بازم جواب همین بود باید بستری بشی، گفتم دکتر من نگران بچه ام هستم گفت نگران نباش برو زود برگرد بالای آزم هم نوشت اورژانسی تا زودتر جواب بدن رفتم آز دادم یه ساعت همونجا نشستم تا جواب بهم داد خداروشکر تریس بود یعنی دفع پروتئین خیلی کم شده بود برگشتم مطب، منشی دیگه نذاشت برم داخل خودش رفت نشون داد بعد برگشت گفت دکتر گفته دیگه خداروشکر مشکلی نیست فقط ۴۸ ساعت دیگه باز آز رو تکرار کن و نمک رو به کل از غذات حذف کن و یه چندتا توصیه دیگه.

رفتم نشستم توی راهرو منتظر همسر دکتر دیگه داشت میرفت تا منو دید اومد پیشم گفت دیگه نگران نباش مشکلی نیست، آروم شدم خداروشکر مجبور نشدم توی شهر غریب بستری بشم ، خداروشکر جوجه ام توی دلم سالم بود.

از پنجشنبه تا حالا ذره ای نمک نخورم جز نون که اون دیگه دست من نیست، نخوردن نمک خیلی سخته غذا هیچ طعمی نداره من با سبزیجات میخورم تا از گلوم پایین بره.ولی خب ارزش سلامتی رو داره.

آزمایش ۴۸ ساعت بعد هم دادم که کلا منفی بود و فکرم راحت شد.

از اون روز به بعد حال دل من فقط بغض هست نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم همش دارم گریه میکنم حتی با خوندن یه مطلب درمورد زایمان گریه میکنم. اگه جایی یاد من بودید برام دعا کنید بد جوری این روزا محتاج به دعا هستم، وضع افتصادی داغون هم ترو خشک رو باهم داره میسوزونه و هیچکس به فکر نیست. واقعا شرایط زندگی سخت شده.

برای همدیگه دعا کنیم برای آروم گرفتن دلامون دعا کنیم

نظرات 4 + ارسال نظر
مینا شنبه 19 خرداد 1397 ساعت 11:03

عزیزم این استرسها و نگرانی ها تو این دوران و حتی تا یک سال اول بعد ار تولد نی نی طبیعیه خوب الان تمام سیستم و هورمونهای بدنت بهم خورده قطعا یه کوچولو تغییر شرایط روحی هم شاملش میشه اصلا نگران نباش همین که بدونی خیلی از خانمهای باردار هم مثل خودت هستن دلت آروم میشه مادر شدن از همین اولش سخته اما شیرین. به خودت کمک کن و روحیه بده بارداری در عین سختی میتونه خیلی هم شیرین باشه خدا رو شکر الان با یه ازمایش میشه خیلی چیزا رو کنترل کرد.همینطور که خودتم گفتی توکل بخدا بهترین کمکه.
برای شرایط اقتصادی هم که این روزا مشکل خیلیها هست به نی نی بگو براتون دعا کنه الان ما هم باید بهت بگیم برامون دعا کنی! این شرایطم گذراس و قطعا خیر و برکت زندگیتون زیاد میشه ایمان داشتن به لطف و کرم خدا برای این قضیه کافیه.

فدات بشم مینا جان کامنتت واقعا آرامبخش بود، راستش اومدن نی نی منو خیلی صبور کرده بود ولی نمیدونم چرا این ماه آخری دائم در حال گریه هستم با کوچکترین مسئله میزنم زیر گریه.
انشاالله مشکل اقتصادی همه حل بشه....حتما دعا میکنم...اگه قابل باشم

نانی جمعه 18 خرداد 1397 ساعت 04:20

سلام عزیزم هیچ موردی نداره فقط غذای تازه یعنی همون روز پخت شده باشه و بی نمک و برنج خیلی کم و میوه تازه بخور انشالله به سلامتی و تندرستی این دوران رو بگذرونی

سلام عزیزم...باشه حتما ممنون از راهنماییت

بهار جمعه 18 خرداد 1397 ساعت 04:01

برات رک مینویسم حتی اگر بدت بیاد، واقعیتش هر موقع آپ میکنی معلومه در مورد مشکلت میخوای بنویسی، همیشه اه و ناله. اینجوری واقعا ادم پای اومدن به اینجا رو نداره. قبلا که باردار نشده بودی در حسرت این روزا بودی الان که به ارزوت رسیدی بازم ناراحتی. چرا همیشه قبل از اینکه مطمئن شی بدترین اتفاق رو تصور میکنی و میشینی براش زاری میکنی؟؟؟ چرا قدر زندگی و لحظه هات رو نمیدونی؟ قبلا کلی برات نوشتم، أیده دادم، اینکار رو کن اون کار رو... بیکاری باعث گریه کردناته، انقدر که بیکار میشینی و فقط کارت شده غذا پختن و خونه داری. گیسو زندگی خیلی فراتر از این چیزاس. باور کن اینجا که من هستم خانوم باردار سرکار میره رو دوچرخه خرید میکنه از صبح تا شب سرپاس انقدر هم ناله نمیکنه. تو که نه باید پول دربیاری، نه سرکار بری، واسه یه وبلاگ نوشتن حوصله نداری!! الان میخوای بگی بارداری سخت داری و... ولی قبل بارداری هم همین بود... من ندیدم تو یه بار خوشحالی بنویسی اینجا، همه اش درد همه اش غصه.... چون دوست دارم نشستم برات نوشتم. حیفته، جوونی وقتت رو با گریه زاری تلف نکن، کاری نکن که بعدا حسرت این روزاتو بخوری و هر کسی که روزاش تکرار روزای قبل باشه واقعا زندگی رو بأخته...

شاید تو درست بگی بهارجان من خیلی از ذوق هایی کهددرمورد نی نی دارم نمینویسم چون میدونم خیلیا دلشون نی نی میخاد یا شرایطش رو ندارن یا یه مشکلی هس و اینکه من خیلی چیزای بد کهذتوی زندگیم پیش میاد بازم نمینویسم چون دلم نمیخاد قضاوت بشم، درسته من نباید پول در بیارم ولی من اینجا نگفتم از شرایط بد اقتصادی هرماه دومیلیون داریم برای شغل همسرم کم میاریم تا جایی که من یه مقداری از طلاهام رو‌فروختم خب اینا ترس های من هست، من زیاد بیرون نمیتونم برم مگه اینکه کاری داشته باشم چون کمردرد شدید میگیرم هرکس بارداریش یه جوریه یکی راحت یکی سخت....شاید باید یه تجدید نظر توی نوشته هام بکنم

رهآ پنج‌شنبه 17 خرداد 1397 ساعت 00:29 http://rahayei.blogsky.com

عزیزمممم چه لحظه های سختی گذروندی ...
ان شالله دلت آروم شه و ادامه راه با حال خوش بگذرونی و تو دلی صحیح و سالم تو بغلت بگیری.
توکلت به خدا باشه ❤

ممنون رهای عزیز واقعا خیلی سخت گذشت بهم...توکلم به خدای بزرگ هستعزیزم برای شما نمیشه کامنت گذاشت ولی میخونم وبتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.