یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

من با یک فندق کوچولو برگشتم۱

سلام به همه دوستان غیبت طولانیه منو ببخشید،چند روزی بیشتر نیست که روبراه شدم و همینطور وقت کم باعث شد نتونم بیام بنویسم الان تا جایی که بتونم مینویسم.

خب از یه هفته قبل از زایمان شروع میکنم ....

صبح زود با همسر حاضر شدیم و اول رفتیم پیش پزشک خانواده بهیار اونجا فشارم رو گرفت دوباره فشارم بالا بود منو فرستاد پیش دکتر، دکتر هم فشارم رو گرفت و برام آزمایش نوشت و گفت فورا برو آزمایش بده،با همسر رفتیم آزمایشگاه بعدش رفتیم پیش یه ماما که ازش بخام وقت زایمان بیاد بیمارستان ،که گفت وقت ندارم و یه مامای دیگه معرفی کرد داشتیم دنبال مطبش میگشتیم که بهیار زنگ زد و گفت ازآزمایشگاه باهاش تماس گرفتن که خانم گیسو دفع پروتئین داره فورا برو جواب آزمایشت بگیر و برو بیمارستان، جواب آزمایشم رو‌گرفتم رفتم بیمارستان دکتر اونجا گفت باید بستری بشی منم از بستری شدن فراری یواشکی زدم بیرون رفتم پیش دکتر خودم  اونم فورا نامه داد که بروبستری شو چاره ای نبود،برگشتم بیمارستان یه سری آزمایش دادم گفتن تا ساعت ۴ عصر آماده میشه همسر با خواهر شوهر اومدن دنبالم برگشتیم خونه یه کم استراحت کردیم دوباره برگشتیم بیمارستان تمام امیدم این بود که آزمایش صبح اشتباه شده باشه و نخام بستری بشم که متاسفانه باید بستری میشدم با یه بغض بزرگ لباسای بیمارستان رو پوشیدم،قبلش هم زنگ زده بودم به مامانم که بیاد پیشم، دیگه خواهر شوهر رفت مامان پیشم بود،من بیچاره شب اول توی بخش زایشگاه بستری کردن چون بخش زنان تخت خالی نداشت از مزایای بیمارستان دولتی توی شهر کوچیک،من تا حالا ندیده بودم کسی زایمان طبیعی کنه اونشب چندین بار صدای زن هایی رو شنیدم که میخاستن زایمان کنن،مامانم رو به زور راهی کردم خونه تا استراحت کنه چون دست تنها باید پیشم میموند خسته میشد،وقتی صدا ها میمومد من نمی ترسیدم  فقط آروم براشون قرآن میخوندم و صلوات میفرستادم، ولی عجیب روحیه ام رو داغون کرده بود به حدی که شبا از دائم وحشت زده از خواب میپریدم، فرداش منو بردن بخش زنان دائم فشارم چک میشد و صدای قلب فندق رو گوش میکردن ،از حرفای پرستارا فهمیدم که دکتر گفته اگه حتی یه بارفشارش شد ۱۴ ختم بارداری.

دو روز بستری بودم فشارم نرمال شد دکتر گفت میتونی بری خونه فقط اول هفته ۳۹ بیا آمپول فشار بزنیم فندق دنیا بیاد.

برگشتیم خونه چمدونم رو بستم همه وسایل رو جمع کردیم که بریم شهر خودم اونجا زایمان کنم  امکانات اونجا بیشتر بود فامیلم هم بودن اینجابه جز خواهرشوهر هیچکس توی اون سه روز بستری بودن بهم سر نزد.

ادامه دارد...

نظرات 5 + ارسال نظر
یک دوست جمعه 19 مرداد 1397 ساعت 19:33

تبریک می گم تولد فندقی رو .ان شاالله با دل خوش بزرگش کنی

ممنون دوست خوبم

مینا یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 14:24

ای جانم قدم رسیده مبارک عزیزم
پر خیر و برکت بشه زندگیتون با وجود با این فرشته کوچولو

ممنون عزیزم

بهار چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 02:28

وای مبارکه عزیزم. چشمتون روشن، الهی که همیشه سلامت باشه. دیدی گیسو انقدر سختی کشیدی اخر تموم شد و ارزوت رو الان بغل کردی؟ تپلی و خوشگله دیگه؟

فدات بشم...اوووووف خداروشکر بارداری تموم شد نی نی داری با همه سختی با جون و دل خریدارم...داره تپلی میشه خیلی ریزه میزه بود

هدیه دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 15:16 http://madamkameliya.blogsky.com

ای جاااان دلم
تبریک میگم گیسو جان الهی که قدمش براتون پر از خیر و برکت و شادی باشه
منتظر ادامه ش هستم.....

فدات بشم عزیزم....ممنونم....فندق خیلی وقتم رو میگیره حتما میام مینویسم

رهآ چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت 01:07 http://rahayei.blogsky.com

عزیزم تبریک میگم :) قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون و تنش سلامت.

ماچش کن :*

قربونت برم ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.