یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

من بلد نیستم سیاست داشته باشم

من زن با سیاستی نیستم،یعنی اصلا دلم نمیخاد سیاست داشته باشم وقتی میخام یه چیزی از همسر بخام بدم میاد بخام مثلا سیاست بازی کنم،یا همسر برام میخره یا نمیخره اگه بخام گولش بزنم هیچوقت اون چیز به دلم نمیشینه. اگه از یه مساله ای ناراحت باشم بازم آدمی نیستم که بخام با سیاست بازی جو رو به نفع خودم تغییر بدم اصلا بلد نیستم. واسه همین همیشه طرف مقصر ماجرا منم،اینکه سیاست ندارم یک طرف و اینکه بلد نیستم عصبانیت خودم رو‌کنترل کنم یک طرف دیگه.

چند وقتی هست از دست همسرناراحتم چون وقتی برای مانمیذاره مدام در حال کار هست دوباره برگشته به روال قبلیش واسه همین وقتی هر چی بهش میگم بریم فلان جا نمیاد یا فلان کار رو بکن یادش میره این میشه که من پر از خشم میشم نسبت بهش و مدام غر میزنم به حدی که خودم از خودم بدم میاد.

میخام این هفته آروم باشم هر کاری همسر کرد اصلا غز نزنم طعنه هم نزنم میدونم برای من سخته اما تلاش خودم رو میگنم ببینم چی میشه دلم میخاد دوباره آرامشم برگرده و این بغض لعنتی ولم کنه.

فندق هم بچه ام سحر خیزه هر روز با صدای بازی کردنش یا نق زدناش بیدار میشم بهش میگم یه کوچولو دیگه بخابیم ولی فندق دیگه خوابش نمیاد بلند میشم وضو میگیرم نماز میخونم بهش دارو میدم (رفلاکس معده داره) بعد باهم آهنگ میزاریم بازی میکنیم یه کم بعدش هم همسر میاد باهاش بازی میکنه منم تند تند کارام رو‌میکنه ناهار هم کارای اولیه اش رو‌میکنم بعد صبحونه همسر میره و بیشتر وقتا فندق هم میخابه....این تقریبا یه ریتم تکراری شیرین زندگی ما هست

برم که فندق بیدار شد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.