یادم نمیاد آخرین بار کی اینجا نوشتم . وقتی یه مدت ننویسی دیگه سخته میشه نوشتن.
چند ماهی هست میرم سرکار،روحیه ام خیلی بهتر شده ، قبلا احساس میکردم عمرم داره به بطالت میگذره اما الان حالم بهتره، من دوست دارم همیشه یه چیز جدید یاد بگیرم یه چیزی که منو یه پله بالاتر ببره ....هرچند حقوقی که میگیرم خیلی کم هست اما بهش به چشم یه پله نگاه میکنم.
فندق کوچولوی من دوماه دیگه سه ساله میشه من هر روز کلی بغلش میکنم و میبوسمش تا وقتی بزرگ شد حسرت نخورم که به اندازه کافی بغلش نکردم. چند وقتی هست که شروع کردم از پوشک بگیرمش و بعد یک ماه که هرروز حس میکردم کارم جواب نمیده بالاخره دیشب گفت .....
حال و هوای رابطه دونفره ما خوبتر هست و امیدوارم همین جوری پیش بره و برگردیم به روزایی که حال دلمون واقعا خوب بود .راستش این سرکار رفتن برای من خیلی خوب بود دیگه همه ذهنم درگیر این نیست که چی گفت و در گذشته چه اتفاقی افتاد.
امروز ساعت کاریمون از نه شروع میشه و دوازه خونه هستم ......
عنوان پست منو یاد یکی از بلاگرا میندازه که از دست جاریش همیشه عصبانی بود چون تکه کلامش این بود که چون من شاغلم
همه آش رشته میخورن بعدش سرگیجه میگیرن یا من اینجوریم؟؟؟
چند وقتی هست همسر بی اشتها شده امروز بهش گفتم شام چی میخوری گفت هیچی از گلوم پایین نمیره گفت آش و سوپ خوبه استقبال کرد.
خودم هم خیلی وقت بود هوس آش کرده بودم تنبلیم میشد درست کنم. امروز دیگه دست به کار شدم و یک آش رشته خوشمزه پختم . ولی بعدش دیگه گیج میزدم. دیگه رفتم کاهو نارنج آوردم و با همسر و فندق خوردیم. فندق عاشق کاهو نارنج هست.
موهامو کوتاه کردم حسابی چقدر راحت شدم و حس خوبی دارم موی بلند خیلی سخته رسیدگی بهش بعد هم توی خونه بخای شیک باشی باید کلی وقت بزاری براش الان که کوتاه کردم موهامو فرق میزنم و یه سنجاق سر هم میزنم و تموم خیلی هم راضیم.
الان همسر داره سیم اخر میبینه برنامه مورد علاقه اش هست فندق هم گیر داده بهش برام کصه(قصه) بگو به هیچ وجه هم کوتاه نمیاد.
فردا باید زنگ بزنم خواهرشوهر کوچیکه کلی لباس برای فندق یه بلوز هم برای من خریده داده به همسر اورده باید ازش تشکر کنم. هر وقت خریدی میکنه من جبران میکنم براش ولی خیلی ناراحت میشه این بار نمیدونم چیکار کنم.اینبار که اومد دعوتش کردم خونه متاسفانه کاری براش پیش اومد مجبور شد برگرده شیراز.
فندق کوچولوی من هنوز کامل حرف نمیزنه فقط چند تا جمله کوتاه میگه، وقتی سرگرم کاری هستم میاد میگه سلام عزیزم، وقتی یه کاری داره میاد میگه عزیزم عزیزم یعنی اینکه با من بیا، عاشق حیونا هست به طرز افراطی ،
...... نگاش که میکنم هزار بار عاشق میشم.
اینکه نمی نوشتم دلیلش این بود که درگیر مسائلی شده بودم که حل نمی شد به ظاهر همه چیز خوب بود ولی نبود همه چیز سرجای خوش بود ولی نبود من نبودم من سر جای خودم نبودم. به هر دری میزدم که حل شود ولی نمیشد.انگارمنتطر طوفان بود که همه چیز را بشکند و از اول بسازد.
همه چیز شکسته شد همه چیز در هم شد ولی یک چیز انگار سر جایش قرار گرفت.
حالم بهتر است این روزها بهتر از چند ماه یا چند سال پیش .
اگر مبهم نوشتم ببخشید گفتن خیلی چیزها سخت است.
روی تخت فندق دراز کشیده ام چقدر من تخت فندق را بیشتر از تخت خودمان دوست دارم.برای ناهار در تدارک خورشت بادمجان هستم، من بادمجان فقط وقتی تازه سرخ شده دوست دارم هیچ ترکیبی از بادمجان را دوست ندارم.
فندق مشعول دیدن کارتون هست صبحانه نخورده یعنی میل نداشته بشقاب غذایش به جز چند لقمه نان و پنیر و چند دانه انگور دست نخورده است.
همسر کنارش نشسته تا شیطنت نکند. چند هفته پیش بدجور با صورت زمین خورد و لبش پاره شد چه شب بدی بود.بعد از خوابیدن فندق چقدر های های گریه کردم هر چقدر همسر دلداریم میداد نمی توانستم خودم را کنترل کنم حجم درد برایم خیلی بزرگ بود.
چند وقتی هست درگیر ارزوهای خودم شدم آرزوهایی که هیچ وقت فکر نمیکنم بهش برسم...اما چند وقت پیش تا یک قدمی یکی از آرزوهای بزرگم رفتم اما چون همسر موافق نبود همه چیز دود شد رفت .
دلم میخاست بیام اینجا بنویسم سلام ارزوی قشنگم ولی نشد و من چندین روز توی خودم بودم و از اینکه اینقد راحت همسر منو ندید داشتم دیوونه میشدم هنوز هم ناراحتم اما به زندگی ادامه میدم و میگم کاش اینقدر به این آرزو نزدیک نمیشدم که الان هیچ چیز برام لذت نداشته باشه و فقط دارم میگذرونم.
میخام یکی دیگه از آرزوهام رو دنبال کنم. اونم خوندن یه رشته ای هست که همیشه بهش علاقه داشتم شاید اینجوری بتونم اون حس شکست بزرگ رو از خودم دور کنم .
یه روزی روی همه آرزوهام پا گذاشتم و همراه همسر شدم تا دوتایی به خواسته هامون برسیم اما هر بار همسر یکی از ارزوهاش رو تنهایی دنبال کرد و شکست خورد الان من موندم و فکر اینکه چرا اشتباه کردم چرا پا روی خواسته هام گذاشتم .
دور جدیدی از زندگی شروع کردم،برای من لذت بخش هست زندگی بدون پسماند البته سعی میکنم در اون حد هنوز نیستم. فعلا پلاستیک مصرف نمیکنم ،زباله های تر رو توی حیاط خشک میکنم.
خوبی این کار این هست که بینهایت صرفه جو میشی چون تمام تلاشت این هست که زباله تولید نکنی و مسئولیت زباله ات با خودت هست. قدر نعمت های خدا بیشتر میدونی.و یه حس مفید بودن داری ومواظب طبیعت قشنگمون هستیم. زندگی روی یه ریتم کند خیلی قشنگ تنظیم میشه و بهت آرامش میده.امیدوارم ثابت قدم باشم.
دیشب مهمون داشتیم عموی همسر با خانواده البته دورهمی بعد از شام بود خانوم عمو زن خوبی هست حرفای مشترک داریم باهم، من دیشب براشون شربت اماده کرده بودم،شربت رو گذاشته بودم توی فریزر تا حسابی تگری بشه، متاسفانه دندون عمو با خوردن شربت تحریک شد و دندون دردش شروع شد خیلی ناراحت شدم آخه قیافه اش خیلی مظلوم شده بود براش ژل دندون آوردم استفاده کرد ولی خوب نشد. دیگه زودتر رفتن.
پسر خواهر شوهر تصادف کرده با موتور بدجوری زخم و زیلی شده دیشب بعد از رفتن عمو رفتیم یه سر بهشون زدیم و برگشتیم.