-
دختر یا پسر؟
جمعه 22 دی 1396 11:54
تا حالا هزار بار با خودم عهد بستم که حرف اطرافیان اصلا برام مهم نباشه و خودم راه درست رو بر اساس مصلحت اول خودم دوم همسرو زندگیم انتخاب کنم، قبل از اینکه بارداربشم اگه روزی دوبار خونه مادر شوهر میرفتم هر بار ازم میپرسید باردارنیستی!!!! واقعا نمیدونم قصدش از این حرف چی بود. من فکر میکردم اگه یه روزی باردار بشم مادرشوهر...
-
ان تی
شنبه 16 دی 1396 13:27
چهارشنبه رفتم سونوی ان تی، ۶ بار رفتم داخل تا اخر سونو انجام شد، دکتر میگفت نی نی اون حالتی که میخاد قرار نمیگیره، خیلی ناراحت بودم دکتر با اینکه کلافه شده بود گفت مشکل از تو نیست کسایی بودن که دوروز پشت سر هم اومدن تا ان تی براشون انجام بشه. خداروشکر این مرحله هم گذشت و نی نی مشکلی نداشت. حال بد من هنوز هست گاهی خوبم...
-
خونه خودم
یکشنبه 10 دی 1396 21:25
دیشب همسر بهم پیام داد که من دارم توی خونه تنهایی روانی میشم،اگه میتونی بیام دنبالت برگرد خونه دیگه خسته شدم، فقط بهش گفتم باشه بیا دنبالم یعنی دیگه حرفی برای گفتن نداشتم حق داشت. پونزده روز میشد که رفته بودم و هنوز تصمیم داشتم بمونم دلتنگ همسر بودم، ولی فکر اینکه بخام برگردم خونه برام عذاب اور بود، ولی دیگه چیکار...
-
دور از خانه
شنبه 2 دی 1396 11:04
دوباره چمدون بستم و راهی خونه مامان شدم.پنج روزی میشه که اومدم،موندم دیگه توی خونه خودم به صلاح نبود تمام وعده های غذایی من فقط خلاصه میشد در صبحانه ای که به زور میخوردم. ناهار فقط چند قاشق پلو شام هم اکثر روزها هیچی و نهایت یه دونه کیک بود. دکتر هم برام قرص ضد تهوع نوشت ولی تاثیر زیادی نداره ، دیگه صلاح این بود که...
-
لواشک انار
دوشنبه 27 آذر 1396 16:39
دیشب خانوم همسایه اومد دم در یه ظرف پر از دونه های انار که شکل خاصی داشتن رو بهم داد و گفت این لواشک انار هست چون ترش هست برات اوردم. اولش یه کم حالم به هم خورد چون این روزا همه چیز حتی اب حالم خراب میکنه. یه قاشق برداشتم یه کوچولو ازش خوردم مزه اش بد نبود، چند دقیقه بعد دیدم حالم خیلی خوبه و اصلا تهوع ندارم ،از روز...
-
من و دلتنگی
شنبه 11 آذر 1396 09:34
این روها خیلی دلتنگم، دلتنگ یه خونه گرم پر از ادم توی عصر پاییزی، دلتنگ نوشیدن چای توی لیوان دسته دار کنار عزیزات دلتنگ شوخی های داداش کوچیکه با مادر نمیدونم چرااینقدر بی طاقت شدم. همسر میگه برو یکی دو روز بمون میدونم اگه برم بازم بدتر میشم، با این حال بدم که نمیتونم هیچ غذایی بخورم باعث ازارشون میشم. اما دلم میخاد...
-
جیک جیک مستون
پنجشنبه 9 آذر 1396 15:27
-
یه روز دکتری
دوشنبه 6 آذر 1396 11:33
دیروز صبح شال و کلاه کردم و اماده شدم تا همسر بیاد دنبالم و با هم بریم برای سونوگرافی ، چند روز پیش که رفتم نوبت بگیرم منشی گفت فقط روزانه نوبت میدیم منم تصمیم داشتم تا لحظه اخر صبر کنم بعد برم سونو. تا همسر بیاد دنبالم دیگه ساعت ۱۱ بود. رفتم نوبت بزنم برای عصر گفت ساعت ۹ شب نوبتت میشه. خب منم ساعت ۷ نوبت دکتر داشتم و...
-
سن و ظاهر
پنجشنبه 2 آذر 1396 16:41
روزی که رفتم دکتر جواب ازمایشم رو بهش نشون بدم،برگشت بهم گفت عزیزم تو که خودت نی نی هستی میخای نی نی دار بشی؟ خندیدم گفتم خانم دکتر مگه فکر میکنید من چند سالمه؟ گفت ۲۱ یا ۲۲ ، وقتی بهش سنم رو گفتم، با تعجب نگام کرد و گفت من هیچ وقت سن رو اشتباه نمیگم اولین بار هست که اشتباه کردم. بعد گفت قدر شوهرت رو بدون معلومه مرد...
-
بالاخره داداش اومد
دوشنبه 29 آبان 1396 18:18
تقریبا هفت ماه میشد که داداش بزرگه شیراز نیومده بود. هرسال تاسوعا عاشورا میومد اما امسال یه کاری براش پیش اومد که نتونست بیاد،وقتی تلفنی باهاش صحبت میکردم گفت نمیتونم بیام خاستم بزنم زیر گریه دلم خیلی براش تنگ شده بود. دیگه اینقد گفتم بیا بیا تا تصمیم گرفت این چند روز تعطیلی بیاد خیلی خوشحال شدم اومدنش مصادف شد با حال...
-
این روزهای من
چهارشنبه 24 آبان 1396 09:28
روزای اولی که مجبور بودم مدام دراز بکشم و هیچ کاری نکنم حالم واقعا داغون بود. بعضی وقتا میزدم زیر گریه که چرا اینقدر بی مصرف شدم.سینک پر از ظرف و خونه به هم ریخته و اینکه توان درست کردن غذا هم نداشتم حالم رو بدتر میکرد. تذکرهای پشت سر هم همسر که اجازه ندارم از جام بلند شم بدتر منو داغون میکرد. برای منی که حتی یه لکه...
-
بی وفا نیستم
دوشنبه 22 آبان 1396 18:21
اول از همه شرمنده هستم که این همه وقت نبودم. درگیر روزهای خوبی نبودم دردی که ده شبانه روز منو از خواب و خوراک گرفته بود حرف های پر از ترس و اضطراب اور دکترها وقتی بهم میگفتن دردهات مبهم هست و ممکنه حاملگی خارج از رحم باشه. منی که با بغض هر روز صبح یا دکتر بودم یا ازمایشگاه یا سونوگرافی ٬در فاصله یک هفته سه بار سونو...
-
من و یه خبر خوش
پنجشنبه 11 آبان 1396 07:22
وقتی اخرین دکتر بهم گفت شاید دیسکت پاره شده با یه بغض بزرگ از مطب زدم بیرون کلی پیاده راه رفتم رفتم دارخونه داروهام رو گرفتم یه دفه به ذهنم رسید دوتا بیبی چک بگیرم با اینکه هنوز وقت پری نبود اومدم امتحان کردم مثبت شد. فرداش دوباره امتحان کردم بازم مثبت شدم.دوباره رفتم دکتر از دکترم خاستم برام ازمایش بنویسه. برام نوشت...
-
برای تشکر
سهشنبه 9 آبان 1396 14:31
سلام دوستان خوبم یک دنیا ممنون که اینقدر مهربون هستید.شرمنده خوبیهاتون هستم اومدم چند خطی بنویسم.پنج روزی میشه که به شدت کمردرد و پادرد دارم و وقتی این درد بع اوج خودش میرسه که یا خواب باشم یا روی یه چیزی تمرکز کنم. چهارشب هست که یه خواب راحت نداشتم تمام شب ازدرد گریه میکنم. تمام حواسم رو جمع میکنم که خواب نرم ولی...
-
پست موقت
یکشنبه 7 آبان 1396 15:49
سلام دوستای خوبم چند روزی هست که مریض شدم هنوز دلیلش مشخص نیست حالم که بهتر شد میام ممنون که به یادم هستید شرمنده ام که نمیتونم کامنتا رو جواب بدم چون درد امانم رو بریده هیچ چیز سلامتی نمیشه
-
آرومم
چهارشنبه 26 مهر 1396 20:47
خدا روشکر که موفق بودم، تمرین کنم برای خودم زندگی کنم. دیشب از دست همسر ناراحت بودم. هنوز هم باهم قهریم ولی اصلا ناراحت نیستم مگه همسر خدای من هست، مطمعنم خدا هوامو داره، توی زندگی پستی و بلندی زیاد دیدم ولی بلاخره گذشته و تموم شده. امروز همسر دیر اومد خونه، به محض اینکه ناهارش خورد فورا دوباره رفت. الان هم شام نخورده...
-
سکوت
سهشنبه 25 مهر 1396 23:44
یه وقتایی با تمام وجودت از یه چیزی ناراحتی دلت میخاد داد بزنی دعوا کنی قهر کنی... ولی میدونی هرکاری کنی اوضاع همینه و هیچ چیز تغییر نمیکنه، سکوت میکنی اینقد بغضت رو قورت میدی که صدات میگیره. گریه چه فایده داره ، خدا روشکر لطفا نپرسید چی شده....
-
خاطره بازی
سهشنبه 25 مهر 1396 13:07
از بچه گی خاطره نوشتن عادتم بوده. راهنمایی که بودم داداشم میرفت خاطراتم رو میخوند. منم واسه خودم یه خط اختراع کرده بودم دیگه خیالم راحت بود نمیدونه من چی مینویسم. چند وقت پیش دفترخاطرات زمان عقد رو پیدا کردم وقتی شروع کردم به خوندنش یه جاهایی میخندیدیم یه جاهایی بغض و یه جاهایی گریه میکردم. یه کانال هم توی تلگرام...
-
دلخوشی
سهشنبه 18 مهر 1396 09:26
همیشه باید خودمون مواظب خودمون بشیم، یه نگاه به اطرافمون کنیم همه فقط به فکر خودشون هستن اگه بخایم منتظر بمونیم یکی بیاد حالمون رو خوب کنه هیچ وقت همچین چیزی اتفاق نمی افته. ما توی خونه پاسیو نداره راستش زیاد هم اهل گل و گیاه نیستم هر گلی هم میکارم فوری خشک میشه یه استند گل گذاشتم گوشه سالن چند تا پتوس هم توی آب هستن...
-
حرف هایی که نباید گفت
جمعه 14 مهر 1396 15:46
وقتی تازه ازدواج کرده بودم. هیچ وقت فکر نمیکردم قرار هست زندگی اینقدر سخت بگیره. برای من که همیشه توی خانواده یه دختر مستقل بودم و همه اطرافیان بهم احترام میزاشتن و همه فکر میکردن خیلی بیشتر از سنم هستم خیلی سخت بود که وارد یه خانواده بشم که با من مثل بچه ها رفتار بشه. و جوری باهم صحبت کنن که انگار من نفهم هستم....
-
دو شب با دوستای خوب
پنجشنبه 13 مهر 1396 15:47
سه شنبه شب همسر تماس گرفت و گفت آماده شو شام بریم بیرون با دوتا دوست خوب منم رفتم آماده بشم ولی خب خیلی ناراحت شدم که همسر اول با من مشورت نکرده، قبلش هم من تراس و حمام و دستشویی رو شسته بودم خیلی خسته بودم. وقتی همسر اومد محلش ندادم گفت ناراحتی؟ گفتم آره شاید من مشکل داشته باشم تو حداقل نباید ازم بپرسی آمادگی بیرون...
-
تاسوعا و عاشورا
شنبه 8 مهر 1396 21:59
شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود هر کس که حق الناس به گردن داره نمونه و بره یعنی اینکه حتی شهید شدن توی صحنه کربلا بازم دلیل بر این نمیشه که حق الناس بخشیده بشه. این حق الناس شامل همه چیز میشه غیبت، دل شکستن، آزار دادن همدیگه. امروز توی خونه مامان بزرگ طبق رسم هرساله مراسم نذری برپا بود. همه فامیل دوبه دو باهم قهر...
-
نذری
چهارشنبه 5 مهر 1396 13:48
16 یا 17 سال پیش بود که بابا تصمیم گرفت هرسال روز تاسوعا نذری بده. عمو کوچیکه هم خاست که اونم باشه از کل نذر یک سومش سهم عمو کوچیکه بود. هرسال از روز اول محرم درخونه ما باز بود و تمام همسایه ها میومدن کمک از پاک کردن برنج و شستن سبزیها و...شاید باورتون نشه ولی کسایی بودن که التماس میکردن بیان دیگ های نذری رو بشورن....
-
یه پاییز خشکل
شنبه 1 مهر 1396 16:22
آخیش بالاخره پاییز شد، آخه من فدات بشم میدونی چقد منتظرت بودم که بیای؟؟ امیدوارم واسه همه روزای خوبی پیش رو باشه. واسه من از الان خوبه چون از موج گرما نجات یافتم خب از الان به بعد من و همسر وارد فاز جدیدی از دعوا میشیم اونم کم و زیاد کردن بخاری هست. من بخاری رو خاموش میکنم یه دفه میبینم همسر طفلکی داره بندری میره و با...
-
بی وفا
پنجشنبه 30 شهریور 1396 23:42
امروز تصمیم گرفتم واسه نگهبان شرکت و یه کارگر که شبا پیشش میمونه چون از یه شهر دیگه میاد شام یه آبگوشت خوشمزه درست کنم همسر هم اولش گفت ولش کن سختت میشه، ولی من گفتم دوست دارم این کارو انجام بدم دلم میسوزه یه نفر از یه شهر دیگه بیاد و همش غذاش تن و کنسرو باشه . عصر همسر رفت دنبال توزیع بسته جدید کیف و لوازم تحریرایی...
-
مهمونی دوست همسر
دوشنبه 27 شهریور 1396 12:13
طبق قرارم با خودم اینجا جای انرژی مثبت هست و دلیل چند روز نبودنم هم یه مقدار کوچک ناراحتیم برای داداش عزیزم بود که کنکور قبول نشد، و دوباره باید بشینه توی خونه امیدوارم خدا بهترینا رو سر راهش قرار بده و حتما خیری در این کار هست. نمیدونم چرا از وقتی داداش رفته من تقریبا هیچ کاری توی خونه ندارم همه جا تمیز هست، فکر کنم...
-
لبخند بچه ها
پنجشنبه 23 شهریور 1396 11:19
چند وقت پیش داشتیم با همسر صحبت میکردیم.همسر گفت کاشکی میشد واسه بچه هایی که از لحاظ مالی ضعیف هستن لوازم مدرسه بخریم حیف که اینقدرا دستم باز نیست.ولی حتما با چند نفر صحبت میکنم تا یه مقدار پول جمع کنیم. باورتون میشه الان 100 تا بسته کیف و لوازم تحریر به دستمون رسیده که همسر با دوستاش میرن توی روستا ها تقسیم میکنن...
-
آمدن خانواده همسر
دوشنبه 20 شهریور 1396 13:35
جمعه عصر همسر گفت، یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه بگو، گفت که قراره شب خواهر شوهر و مادرشوهر بیان خونه، خیلی ناراحت شدم نه بخاطر مادرشوهر بیشتر از اومدن خواهرشوهر به همسر گفتم من بهشون محل نمیدم همسر گفت تو نمیتونی آدم بدی باشی گفتم میتونم میخام بد باشم. دیگه کشش ندادم و عصر شد و برادرشوهر تنها اومد نمیدونم چرا...
-
سالگرد عشق
یکشنبه 19 شهریور 1396 10:05
دوسال گذشت از روزی که من و همسر رفتیم زیر یک سقف، دوسال پیش همچین روزی عروسیمون بود همسر تک و تنها بدون هیچ کمکی تمام توانش رو به خرج داد تا همه چیز اونجوری بشه که من دوست دارم. همسر یه اعتقادات مذهبی خاصی داره میدونم که اگه بخاطر من نبود هیچ وقت عروسی نمیگرفت، ولی میگفت فقط به خاطر دل تو نمیخام چیزی توی دلت بمونه. من...
-
روز خوب من
پنجشنبه 16 شهریور 1396 14:06
داشتم با خودم فکر میکردم که یکشنبه که سالگرد ازدواجمون هست پس نرم یوگا، بعد گفتم که مگه قرار نیست حال من خوب باشه پس میرم، بعد گفتم نه لباس مناسب ندارم بعد رفتم توی کشو نگاه کردم به جز دو دست لباس باشگاه که مناسب اونجا هست یه دست لباس خشکل که داداش از ترکیه برام آورده هم هست کلی خوشحال شدم این نشونه ها منو وادار میکنه...