یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

لبخند بچه ها

چند وقت پیش داشتیم با همسر صحبت میکردیم.همسر گفت کاشکی میشد واسه بچه هایی که از لحاظ مالی ضعیف هستن لوازم مدرسه بخریم حیف که اینقدرا دستم باز نیست.ولی حتما با چند نفر صحبت میکنم تا یه مقدار پول جمع کنیم.

باورتون میشه الان 100 تا بسته کیف و لوازم تحریر به دستمون رسیده که همسر با دوستاش میرن توی روستا ها تقسیم میکنن وقتی همسر عکسشون رو بهم نشون میده قلبم درد میاد، اگه خدا بخاد یه مقداری هم پول جمع شده که میخایم براشون کفش بخریم، خداروشکر کیف و لوازم تحریری که به دستمون رسیده واقعا عالی هستن. یه گروه از خیرین هم میخان بیان بچه ها رو ببینن بازم کمک کنه. هیچ چیزی توی دنیا برای من به اندازه خوشحال کردن دل یه بچه شوق نداره.خداروهزار بار شکر

روزگار خودمون هم خداروشکر خوبه شاید دل شاد یکی از این بچه ها حال دل ما رو خوب کرده .

چند روز پیش همسر بهم زنگ زد و گفت گیسو لباس بپوش بیا بریم یه دوری بزنیم فهمیدم حالش خوب نیست. زود آماده شدم و رفتم پایین باهم رفتیم یه گوشه ی پارک نشستیم و همسر شروع کرد حرف زدن درمورد کارش و مشکلاتش گفت، بعدش هم گفت که دیگه نمیرم خیلی خسته شدم، من خیلی ناراحت شدم نه به خاطر پول فقط به خاطر اینکه واقعا همسر از جون و دل برای این شرکت مایه گذاشته بود و دلم میخاست پایان خوشی داشته باشه از همسر گذشته منم خیلی بهم سخت گذشت تنها توی خونه و حتی همسر وقت نمیکرد منو ببره یه خرید خونه بکنیم. به همسر هم همینو گفتم.و یه کم دلداریش دادم اومدیم خونه بعد همسر فقط یه قرص خورد وشام نخورده خوابید.

فرداش رئیس شرکتش 20 میلیون پول ریخت به حساب همسر که فقط بخاطر اینکه همسر برگرده همسر هم بهش گفت من به هیچ وجه بخاطر پول نیست من مشکلم چیز دیگه هست دیگه باهم رفتن بیرون کلی صحبت کردن و همسر راضی شد برگرده و بعد هم به محض اینکه رئیس برگشت شیراز همسر شماره حسابش رو پیدا کرد و پول رو بهش برگردوند و گفت من آدمی نیستم که بخام سوء استفاده کنم هر چقدر حقم هست رو فقط میگیرم .

خداروشکر همسر دوباره برگشت راستش دلم به حال شرکت میسوخت خیلی هرج و مرج میشد خداکنه زودتر این دوهفته هم تموم بشه و خلاص بشیم ببینیم بعدش خدا چی میخاد برامون انشاالله که خیر هست.

روزگاراتون پر از حس خوب انشاالله دل هیچکدومتون ذره ای ناراحت نباشه

نظرات 5 + ارسال نظر
Beny20 چهارشنبه 29 شهریور 1396 ساعت 00:23 http://beny20.blogsky.com

بهتررررررین کارو می کنید ،
انشاالله خدا واستون‌جبران کنه ،
.
.
شیراز یعنی واقعا عالیه ، هرچی بگم‌ کم گفتم ،
خوب شد یادم آوردی ،
تخت جمشید رو اصلا حواسم نبود بهش ،
فردا حتمااا میرم ، ممنووون .

اتفاقای بهتری هم افتاده یه پست میزارم ما فقط واسطه هستیم
انشاالله بهتون خوش بگذره

. یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 23:42

سو شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 15:14

سلام عزیزم
ازتو وبلاگ هدیه جون اسمتو دیدمو اومدم تو وبلاگت
به دلم نشستی
برای همین کل وبلاگتو خوندم الان
جز رمزیا
خیلی خوشحالم از اشنایی باهات
سعی میکنم همیشه بخونمت
موفق باشی
راستی
من وبلاگ ندارم

مرسی عزیزم لطف داری....خوشحال میشم همراهم باشی

تیام پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 20:07

سلام خانمم خوبید .من خانم تیام هستم شصت سال سنمه سه تابچه دارم ویه عروس ویه داماد ودوتا نورچشم بنام نوه..وبلاگ ندارم .دوستانی که رمزی مینویسن ودلشون بخواد رمز بهم بدن یا شماره همراهمو میدم یا از طریق دختر خوب نیمه دوم زندگی. چه سرنوشت خوبی بهم میروسونن.حالااگه شماتمایل به دادن رمز داشته باشید ممنون میشم خبرم کنید شماره موبایلمو بدم یا از طریقدوستان وبلاگی نامبرده لطف میکنید..

سلام عزیزم اگه یه آدرس بزارید رمز رو براتون میفرستم....نوشته های رمزی جز دوتاش بقیه اش فقط به خاطر امنیت رمزی شدن

فرانک پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 15:22 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

آخی عزیرم
چه کار قشنگی
خدا جواب خوبیاتونو میده...

واقعا حس خوبیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.