یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

این روزها

قبلا همیشه تو سرم پراز حرف بود که دلم میخواست برای یکی تعریف کنم اما الان دیگه تو سرم حرف نیست دلیلش هم اینه هست که ناخودآگاه با خودم کار کردم که دیگه حرفی برای گفتن با کسی نداشته باشم، حالا خودم از کجا فهمیدم از اونجایی که مثلا یه اتفاقی افتاده بود من به همسر نگفته بودم بعد به خودم اومدم عهههه من که همش دنبال این بودم که همه چیز رو تعریف کنم پس یه اتفاقاتی توی ناخودآگاه من افتاده .

خب دلیلش هم این بود که دیگه حس میکردم زیادی حرف میزنم سکوت بهتره ....

یادمه همیشه همسر سرکار بود و ما فرصت حرف زدن نداشتیم منم هر وقت توی ماشسن با هم بودیم حرف میزدم یه بار به همسر گفتم من دوست دارم توی جاده با هم حرف بزنیم برگشت گفت من دوست دارم سکوت کنم و از جاده لذت ببرم یا خیلی وقتا حرف میزنم هیچ جوابی نمیگیرم حس خیلی بدی میگیرم به خاطر همین ناخودآگاه حرفی توی ذهنم نمیمونه که بگم...

دیگه الان توی ماشین هرچی سعی میکنم حرفی بزنم واقعا حرفی برای گفتن ندارم

همسر همش میپرسه چرا ساکتی یا خودش یه بحثی شروع میکنه که من حرف بزنم.

لازم هست بگم که هر وقت حرف زدم و سکوت جوابم بوده احساس کردم واقعا قلبم شکسته...

        

نظرات 2 + ارسال نظر
khatoon پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 13:41 https://memories-engineer.blogsky.com

گیسو جان کجایی چرا نمی نویسی ؟

از بس قضاوت میشم بخدا....کلی مغزم پراز حرفه اما میترسم از نوشتن

Khatoon شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 22:00 https://memories-engineer.blogsky.com/

منم خیلی کم حرف شدم
سکوت رو ترجیح میدم
چون دیدم گاهی اوقات حرف زدن تبعاتی داره که سکوت نداره

چقدر بد که دیگران اینجوری مارو توی لاک خودمون فرو میبرن من خیلی درد کشیدم تا شدم این

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.