یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

چندسالمه

یه زمانی خیلی تحت فشار عصبی بود اینقد که وقتی به آینه هم نگاه میکردم خودمو نمیدیدم .نمیدونم یه روز چه اتفاقی افتاد که بلند شدم توی آینه خودمو نگاه کردم شاید کسی باور نکنه ولی کسی که توی آینه بود رو نشناختم چطور ممکنه کسی که هزار سالش هست ظاهرش این باشه اون روز واقعا دلم به حال خودم سوخت.

چند وقت پیش همسر گفت من توی دلم احساس میکنم خیلی سنی ندارم مثل بیست و یک یا دو ولی خب موهام سفید هست عدد شناسنامه ام متفاوته، تو فکر میکنی چند سالت هست ذهنم منو برد دقیقا به همون روزی که خودم رو توی آینه دیدم بعد با خودم فکر کردم دیدم بازم احساس جوونی نمیکنم بازم خودمو توی آینه ببینم نمیشناسم همه اینا شاید بخاطر این هست که نمیتونم شاد باشم چون هر زمان اومدم هر کاری بکنم که حس کنم راهمو دارم درست میرم یکی دست و پای منو بست.

دلم میخاد یه کاری رو شروع کنم اونم توی خونه نمیدونم باز چرا همسر دو دل هست با اینکه هر وقت پولی درآورم هیچوقت نگفتم مال من هست حتی اگه خاستم چیزی بخرم بهش گفتم بعد خریدم یا اگه دیدم کارتش خالی شده کارتمو گذاشتم توی کیفش و گفتم من و تو نداره.

کاش این بار بشه .....

نظرات 1 + ارسال نظر
lunacy پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1402 ساعت 17:54 https://lunacy.blogsky.com/

سعی کن یه سری دلخوشی شادی آور واسه خودت درست کنی که حالت رو خوب کنه.

آره خیلی سعی میکنم و یه وقتایی واقعا حالم خوب میشه متاسفانه دیگران خیلی روی من تاثیر میزارن و واقعا حالم رو خراب میکنن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.