یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

قضیه چیه؟

صبح همسر زنگ زد به من دست چکت کجاست بعدش دیدم اس ام اس بان اومد که حسابم خالی شد، زنگ زدم به همسر طبق معمول گفت حالا بعد بهت میگم رفت خونه دست چک برداشت اومد دم دفتر که امضا کنم ، گفت داداشم تصادف کرده، بعد من گفتم صبر کن مرخصی بگیرم بیام پیش فندق ساعت دوازده بود اومدم خونه دلم مثل سیر و سرکه میجوشه باور ندارم داداشش تصادف کرده زنگ میزنم هر دوتا داداشاش اونام هم طفره میرن اینقد فشار روحی بهم وارد شده که توان راه رفتن ندارم میشینم زار زار گریه میکنم این وسط داداشش قسم میخوره که بخدا همسرت تصادف نکرده، با حال زار بازم باهاش تماس میگیرم میفهمم پدرشوهر تصادف کرده....نمیدونم دلیل این پنهون کاری چی بود، هنوزم یه سری ماجرا ها داره میگذره که نمیدونم چی هست ولی دیگه نمیخام بپرسم کاش ظهر یه توضیح کوچیک میداد که من نصفه عمر نشم

موهای سفید

توی آینه نگاه میکنم موهام دسته دسته سفید شدن کنار چشم سمت راستم خط های ریزی افتاده که بیشترین دلیلش فشار روحی و گریه ای گاه و بیگاه یک سال پیشم هست هرچند همه اینها نشون میده که خیلی زود دارم پیر میشم. با اینکه دوست داشتم وقتی به این سن میرسم یه حداقل هایی داشته باشم ولی الان هیچ و هیچ تنها دست آوردم تجربه های کوچک و بزگ زندگی هست که گاهی زیرش له شدم و هر بار گفتم اینبار دیگه میمیرم ولی ....امسال سال آرومتری گذرودم چیزای ناراحت کننده حذف شدن البته به بهای سفیدی و درد گاه و بیگاه قلبی که نمیدونم چه بلایی به سرش اومد. دلم از این میسوزه که خیلی بیگناه بودم خیلی خیلی شاید تنها گناهم این بود که همیشه عجول بودم توی زندگی...

همیشه فکر میکردم یه مادر عاقل میشم ولی نیستم ...جمعه سالگرد ازدواجمون بود با همسر نشسته بودیم و حرف میزدیم همسر گفت باورت میشه ۶ سال گذشت چشم به هم زدنی فکر ۲۵ سال دیگه فندق میخواد ازدواج کنه نمیدونم چرا اشکام میریخت و فکر اینکه فندق بخاد از من جدا بشه دیوونم میکرد بدجوری وابسته بهش هستم. تنها کسی که اون روزای سخت بهم امید زندگی میداد فقط فندق بود وبس