یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

این قصه سر دراز داره

صبح همسر داشت با تلفن صحبت میکرد و میگفت نگرام نباش خودم کارت رو درست میکنم. میدونم با کی حرف میزنه و میدونم داره چیکار میکنه اما این بار به روی خودم نمیارم و سوال نمیپرسم چون مطمئن نیستم کارش درست یا غلطه خودم رو میزارم جای طرف مقابل و با خودم میگم بیخیال هر چند خودمون هشتمون گرو نهمون هست ولی شاید دعای خیر اونا راه گشای ما بشه. 

از طرفی هم تجربه ثابت کرده اگه همسر بخاد کاری انجام بده و فکر کنه کارش درسته دیگه هیچ حرف و سخنی نتیجه ای نداره.من ناراحت نمیشم از کار خیر اما به نظرم هر چیزی حد و اندازه ای داره حتی خدا هم توی قرآن گفته که به اندازه در راه خیر هزینه کنید. سکوت میکنم چون نمیدونم چی درست هست و چی غلط.

اینجا هوا خیلی گرم شده و پسرک هم گرمایی دیشب کولر سرویس کردیم. فندق هم تخت گرفت خوابید پریشب بس که ازخواب  بیدار میشد و گریه میکرد تمام شب بیدار بودیم دیگه دیروز صبح تا ظهر با همسر و فندق خابیدیم  بعد از ناهار هم شال و کلاه کردیم رفتیم خونه مادرشوهر،فکر کنم اینجا نگفتم دوماهی میشه همسر باهاشون آشتی کرده سعی میکنیم زیاد رفت و آمد نکنیم تا حرفای چرت و پرت نشنویم. مادرشوهر میخاد واسه دوتا پسر آخریش زن بگیره. دیروز میگفت برم خاستگاری دختر خواهرت دلم میخواست بشینم زار زار گریه کنم نمیدونم چرا دست از سر ما برنمیداره آخه چه گلی سر من زدی که بخای سر دختر خواهر من بزنی تازه ما به یه نقطه آرامش از دست تو رسیدیم حالا اگه دختر خواهر من بشه عروسشون و بخاد تمام ماجراهای من برای اون تکرار بشه انگار تمام بلاها داره از اول برای من اتفاق میفته. به همسر گفتم برو یه جوری بهش حالی کنه دست از سر ما برداره.

امروز صبح بیدار شدم خونه رو مرتب کردم ناهار هم غذای مورد علاقه همسر قیمه درست کردم.البته همسر عاشق قیمه ای هست که داخل زودپز قدیمیا درست میشه منم چند وقت پیش یه دونه کوچولو خریدم هر دفعه با سلام و صلوات داخلش قیمه درست میکنم خیلی میترسم ازش. 

حالا برم ببینم نسوخته باشه  

روزتون خوش

آنچه گذشت

از بس نبودم دیگه خجالت میکشم بنویسم. فندق هر چقدر بزرگتر میشه احتیاج به مراقبت بیشتری داره خواب روزش کمتر شده و اینکه به شدت به اینکه من گوشی دست بگیرم حساس هست بخاطر همین مسائل اصلا وقت نمیگنم بیام اینجا.

بعضی وقتا کلی حرف رو توی ذهنم ردیف میکنم که بیام اینجا بنویسم ولی خب نمیشه امیدوارم این بار طلسم شکسته بشه.

اول از همه امیدوارم سال خوبی رو داشته باشید و پر از برگت باشه براتون و البته آرامش.

این مدت که گذشت خیلی اتفاقای زیادی افتاد بالا و پایین های زیادی داشتیم که دلم نمیخاد جایی ثبت بشه تا از ذهنم شاید پاک بشه.

از رابطه من و همسر بخوام بگم الان توی نقطه خیلی خوبی هستیم خودم هم نمیدونم چی شد ولی خداروشکر از اون طوفان عبور کردیم الان دلم میخاد همینجوری بمونه.

فندق عزیزم دوتا دندونه کوچولو در آورده یه جشن کوچیک خونه مامانم براش گرفتم. 

الان هم وروجک بیدار شده سعی میکنم دیگه زود به زود بیام