یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یه روز دکتری

دیروز صبح شال و کلاه کردم و اماده شدم تا همسر بیاد دنبالم و با هم بریم برای سونوگرافی ، چند روز پیش که رفتم نوبت بگیرم منشی گفت فقط روزانه نوبت میدیم منم تصمیم داشتم تا لحظه اخر صبر کنم بعد برم سونو.

تا همسر بیاد دنبالم دیگه ساعت ۱۱ بود. رفتم نوبت بزنم برای عصر گفت ساعت ۹ شب نوبتت میشه. خب منم ساعت ۷ نوبت دکتر داشتم و نمیشد.بهم گفته بودن اونجا دکترش بهتر از بقیه هست. وقتی دیدم اینجوریه رفتم یه دکتر دیگه که بهم گفت نیم ساعت دیگهدنوبتت میشه. منشیه ازم پرسید چند وقته بارداری گفتم ۸ هفته اونم فکر کرده بود گفتم ۸ ماه!!!اخه ادمی که ۸ ماهش هست شکم نداره؟؟؟ بهم گفت نیاز نیست اب بخوری منم خوشحال نشستم باز دلم اروم نگرفت رفتم بهش گفتم مطمعنذهستین نیاز نیست اب بخورم؟؟ متوجه شدید من گفتم ۸ هفته ؟؟؟ 

گفت وای من فکر کردم ۸ ماه هستید

دیگه رفتم شروع کردم پشت سر هم اب خوردن و راه رفتن، من که یه قلپ اب بخورم ده بار باید برم.....این دفعه انگار نه انگار نوبتم شد و صدام زد رفتم داخل.وقتی دکتر شروع کرد هیچی نمیدید یهو برگشت به من گفت دکتر قبلیتون چیزی دیده من قلبم ریخت پایین با چشای پر اشک و ترس یه نگاه به همسر کردم و گفتم اره ساکش دیده شده. گفت نترس نترس دیدمش بعد گفت دقیق مشخص نیس برو یه سری دیگه بیا داخل فقط راه برو.

بار دوم که رفتم دیگه نی نی خشکل رو کامل دید و قلب کوچولوش هم میزد دکتر بهم نشون میداد من از استرس هیچی نمیدیدم دیگه بهم گفت یه چشم پزشک هم برو 

کلی با همسر خوشحال شدیم و ذوق کردیم رفتیمدخونهدزنگ زدیم از بیرون ناهار اوردن بعد همسر رفت منم استراحت کردم.

شبش هم رفتم پیش دکتر خداروشکر دکتر گفت مشکلی نداری و دوباره همون دارهای قبلی رو برام نوشت.از اونجا هم رفتیم خونه دوست همسر که دستش توی فوتبال مشکل پیدا کرده بود مجبور شده بود عمل کنه. با نی نی تپلشون بازی کردیم و خسته و کوفته اومدیم خونه من از خستگی شام نخورده خابیدم.

خب یه در حاشیه هم بنویسم. 

دیروز یه سر به مادر شوهر هم زدیم،میگفت من اینقدر براتون دعا میکنم، که بچه اتون سالم باشه بعد میگه انشاالله خدا بهتون پسر بده!!!!من هیچی نگفتم ولی بعدش از خودم بدم اومد که هنوز بچه ام به دنیا نیومده نمیتونم ازش دفاع کنم، هنوز جنسیت بچه من مشخص نیست ولی دلم برای دختر کوچولویی سوخت که همه چشم و امیدش به منی هست که اینقدر ضعیفم . با خودم عهد بستم که دیگه اجازه ندم کسی بخاد همچین حرفی بزنه مگه پسر و دختر داره اگه همه به ته قلبمون نگاه کنیم میبینیم که برای هیچکداممون فرقی ندار و متاسفانه از زمان جاهلیت توی ذهنمون کردن که پسر بهتره.

من دیگه هیچ وقت در دفاع از بچه ام سکوت نمیکنم. وقتی به همسر گفتم بهم گفت بهش تذکر میدم ولی تو چرا جوابش ندادی باید بهش میگفتی برای ما هیچ فرقی نداره.

در پناه خدا باشید...

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام چند وقته خداروشکر هر وبلاگی میرم خبر از بچه های کوچولو. هست
انشالله به سلامتی زایمان کنی خانومی

سلام عزیزم ممنونم

فرانک دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 11:56 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام عزیزم خب خداروشکر...

همه مادرشوهر ها همین گوه هستن‌....
مادرشوهر من هنوز جنسیت بچه مشخص نبود رفته بود یک دست لباس پسرونه خریده بود و به همسر گفته بودن که برای ما که فرقی نمیکنه اما اینو سوگل (بچه خواهرش که شش سالشه ) انتخاب کرده..!!!!!!

وقتی به همسر گفتم ، انکار کرد و گفت نه واسشون مهم نیست !!!!

وقتی فهمیدن بچم پسره و دختر خودشم که باردار بود بچشون دختر شده بود کلی دلشون سوخت !!!!

حالا مادرشوهر هر وقت منو میبینه میگه یه دخترم باید بیاری !!!
باید یه دختر داشته باشی !!!!

سلام فرانک جان
میدونی دلم از چی میسوزه از اینکه میترسم جواب حرفای جاهلانه اش رو بدم و فقط سکوت میکنم.

ولی از این به بعد به هیچ وجه حرفش در مورد بچه ی بی گناهم رو بی جواب نمیزارم
حرفای احمقانه اشون تمومی نداره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.