یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

دور از خانه

دوباره چمدون بستم و راهی خونه مامان شدم.پنج روزی میشه که اومدم،موندم دیگه توی خونه خودم به صلاح نبود تمام وعده های غذایی من فقط خلاصه میشد در صبحانه ای که به زور میخوردم. ناهار فقط چند قاشق پلو شام هم اکثر روزها هیچی و نهایت یه دونه کیک بود.

دکتر هم برام قرص ضد تهوع نوشت ولی تاثیر زیادی نداره ، دیگه صلاح این بود که بیام اینجا تا مادر مواظبم باشه. 

دیشب حالم خیلی بد شد راستش از روزی که باردار شدم یادم نمیاد غذایی که داخلش بادمجون باشه خورده باشم دیشب از مادر خاستم برام درست کنه بعد از شام روی مبل خابم برد، بعد بیدار شدم مسواک زدم و دارو خوردم . یهو حس کردم حالم خیلی بد هست دیگه باقی ماجرا گفتنی نیست.

شب بدی گذروندم، امروز هم فقط برای صبحونه از اتاق اومدم بیرون پنجره رو باز کردم که هیچ بویی نباشه و دراز کشیدم.

بخاطر نی نی خیلی چیزا رعایت میکنم بعضی وقتا مامان اعتراض میکنه که اینقد وسواس نباش، تمام امیدم اینه که بعد از سه ماهگی حالم بهتر بشه. 

اینجور زندگی کردن برام خیلی سخته، همسر بیچاره همش از تنهایی گله میکنه و دیشب باهم چت تصویری داشتیم . دلم براش خیلی تنگ شد. همش میگفت بی حوصله ام، بدون تو سخته.

هزار تا نقشه کشید که منو از اومدن منصرف کنه ولی وقتی دید دیگه هیچی نمیخورم رضایت دادکه بیام اینجا.دیشب بهش گفتم دلم میخاست کنار تو باشم ولی الان نی نی به من وابسته تر هست مجبورم بمونم.

این روزا اصلا زندگی نمیکنم فقط دلم میخاد روزابه سرعت بگذره.

شکر گزار نعمت سلامتی باشیم.

خداروشکر بخاطر نعمت نی نی