یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

سحرخیز

دیروز ساعت 3 صبح بود که از درد کمر و پا از خواب بیدار شدم البته بخاطر خاله پری بود. ولی خب کم پیش میاد که درد داشته باشم، دلم میخاست ناله کنم ولی دلم برای همسر که کنارم خوابیده بود سوخت گفتم گناه داره همش 5*6 ساعت میخابه شبانه روز دیگه همینجور میخابیدم باز از درد بیدار میشدم و دلم برا خودم میسوخت .همش دعا میکردم زود ساعت 6 بشه و همسر پاشه من باخیال راحت ناله کنم تا یه رب به 6 بیدار بودم که با صدای ماکروفر بیدار شدم دیدم همسر داره شیر گرم میکنه برا خودش و میخاد بره دیگه منم یه کم خودمو لوس کردم همسر هم یه کم دلش سوخت و برام بابونه گذاشت وقتی خاست بره گفتم خاموشش کن من میخام بخابم.

بیدار که شدم ساعت 11 بود و خیلی سرحال بودم و حالم خوب بود. رفتم دوش گرفتم خونه هم تمیز بود ناهار هم دیشب دوست همسر نذری آورده بود دیگه من کاری نداشتم.

طبق معمول هندزفریمو برداشتم مشغول صحبت با مامانم شدم  که حاج خانوم (خانوم همسایه) تشریف آوردن دیگه منم با مامان خداحافظی کردم.

حاج خانوم یه ریز حرف میزنه بعضی وقتا من یادم میره به حرفاش گوش کنم و میرم توی رویا، همسر میخنده میگه گوش بده به حرفاش شاید وسطش ازت سوال بپرسه

راستش اصلنم به حرفای من توجهی نداره خب هردومون حق داریم چون تفاوت سنی زیاد هست و درک خیلی کمی وجود داره.هرچند من بهش توجه میکنم چون میگم گناه داره بیچاره حتما تنهاست که میاد پیش من شاید من الان دارم یه حس خوب بهش میدم چرا دریغ کنم .البته بعضی وقتا که حالم خوب نباشه در رو براش باز نمیکنم آخه خودشم رعایت نمیکنه زیاد میاد 

دیگه ایشون که رفتن منم کتابم رو باز کردم  شروع کردم به خوندن این روزا کتاب کوری رو میخونم پیشنهاد میکنم بخونید خیلی عالی هست .عصر که همسر اومد یه کتاب برام خریده بود اینقد ذوق کردم فکر کنم خودش خجالت کشیدناهار خوردیم و همسر یه چرت زد و بعد بیدار شد چایی و کیک خوردیم بهم گفت بیا با هم بریم تا تنها نباشی گفتم من حوصله ام سر میره تو همش کار داری دیگه اونم رفت ساعت 10/5 اومد منم بساط شام آماده کردم وظرفا رو شستم .که خواهرشوهر کارمند اومد و برامون یه ظرف دلمه آورده بود منم رفته بودم بالا آماده بشم همسر گفت گیسو بیا دلمه نزدیک بود با همون لباسای خاک برسری بیام پایین ولی خوب صبوری کردم .اومدم پایین خواهر شوهر کارمند مجرد هست و یه شهر دیگه زندگی میکنه دو روزه اومده مرخصی دلمه هم درست کرده بود.این خواهر شوهر بسیار ابراز علاقه میکنه مثلا دیشب اینقد منو بوس کرد که له شدم ولی خوب بسیار غیر قابل پیش بینی هست.راستش طبق اصول خودم من دیگه خیلی به آدما بها نمیدم باهمه معمولی هستم تا از کسی توقع نداشته باشم هنوز خیلی حرف هست بقیه لش یه پست دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.