یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

بغض همسر

من از مهمون بدم نمیاد ولی دوست دارم اگه قراره برام مهمون بیاد یک نفر نباشه چند نفر باهم باشن و همه باهم صمیمی باشیم.دختر خواهرشوهر بزرگه دو روز مهمونم بود. خیلی بهش بها ندادم . البته با این خواهرشوهر تا حالا مشکلی نداشتم هر وقت هم اومده خونمون خیلی کمکم کرده. تمام ظرفا رو میشوره آشپزخونه هم تمیز میکنه. 

ولی من از این قوم زده شدم.هر چند مادرشوهر میگه من همچین حرفی نزدم ولی همسر از یه جایی مطمعن شد که داره دروغ میگه.

دیشب همسر سرشو گذاشت روی پام با بغض گفت من غیر از تو هیچکس رو ندارم. دلم براش سوخت یه کم باهاش حرف زدم . بعد شروع کردم به شوخی تا یه کم فکرش منحرف بشه.

یکی دوماه دیگه این پروژه شرکت تموم میشه. رئیس هم زنگ زد به همسر که من دیگه تمایلی به برداشتن پروژه جدید ندارم آخه خیلی پیر هست و حسابی هم پولدار. اگر تو حاضری باهام باشی یه پروژه جدید هست اونو بردارم. 

همسر خیلی زیاد به مسائل حلال و حرام اعتقاد داره و خیلی میترسه از این چیزا خب کارهای ساخت و ساز هرچند هم رعایت کنی. شاید یه جایی مدیون بشی. بخاطر همین همسر هم دیگه نمیخاد به این کار ادامه بده ولی من دلم نمیخاد کارمون از دست بدیم.چون از نظر من با برکت هست عقیده من این هست که همین که چندین نفر یه جا جمع میکنی و باعث میشه یه نون سر سفرشون بره باعث برکت توی زندگیت میشه. خیلی هم از خانواده های اطرافیان شنیدم که میگن واقعا ممنونیم که شوهرمون سرکار هست.

فعلا همسر بهش جواب نداده چون اول باید بریم یه شهر جدید دوم باید شغل دوم همسر رها بشه سوم  ریسکش بالا هست. 

چند وقت پیش گفتم که همسر خیلی توی خودش هست. قضیه از این قرار بود که یکی از کارگرای شرکت پشت سر همسر حرف زده بودن . همسر طفلی خیلی ناراحت بود که چرا یه آدمی که بیکار بوده آوردیش سرکار و همه جوره کمکش کنی . بعدش برگرده پشت سرت تهمت بزنه و دروغ بگه. خیلی دلم براش سوخت همسر زنگ زده بود به رئیس و گفته بود قضیه اینجوریه رئیس هم کلی خندیده بود و بهش گفته بود بزار توی جهل خودشون بمونن. شرکتی که توی 7 سال اینقدر دزدی توش میشد که به هیچ جا نمیرسید. وقتی همسر رفت با 400 میلیون بدهی و یه مشت دزد تحویل گرفت  اولش جا زد و گفت نمیتونم ولی رئیس اصرار کرد که جز تو به کسی نمیتونم اعتماد کنم . حتی من میگفتم  این کار نکن. 

الان یک سال میگذره تمام بدهی شرکت تسویه شده بیشتر دزد ها از شرکت اخراج شدن و 90 درصد پروژه تموم شده. و تمام اداره از همسر راضی هستن خداروشکر 

ولی خب همسر میخاد کارش بزاره کنار و این منو نگران میکنه که آینده چی میشه؟؟؟؟


نظرات 1 + ارسال نظر
هدیه شنبه 27 خرداد 1396 ساعت 15:55 http://madamkameliya.blogsky.con

آدمای با وجدان و مسئولیت پذیر مثل همسرت همیشه پشت سرشون از این حرفا هست
مهم خداست که مطمئن باش هیچی پیشش گم نمیشه، کم و زیاد هم نمیشه
چه خوبه که همسرت رو درک می کنی و بهشون دلداری میدی
خدا حفظتون کنه، الهی که همیشه خوشبخت باشید و بهترین ها سر راهتون قرار بگیره

متاسفانه همسرم خیلی به هم میریزه...ممنون هدیه جان
انشاالله خدا برای شما هم بهترینا رقم بزنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.