یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

از همه چیز

دیروز روز کار بود تمام روز  کار میکردم. یخچال تمیز کردم بعدش اتاق خواب و اتاق مهمون و سالن  گردگیری کردم و جارو کشیدم آخرش هم زیر دلم درد گرفت، نمیدونم چرا برام درس عبرت نمیشه که اینهمه کار نکنم هر دفه مریض میشم و به خودم قول میدم کار نکنم دوباره یادم میره.

همسر هم کلی سرزنشم کرد، خب دلم میخاد روز بعدش هیچ کاری نکنم و تنبلونه برای خودم باشم.

امروز صبح که بیدار شدم هیچ کاری نداشتم برای خودم یه قهوه درست کردم و ناهار هم آماده کردم و رفتم خوشکلاسیون پیش فریبا جون بازم باهم کلی حرف زدیم دیگه بزور سرو ته حرفامون به هم آوردیم چون هم من باید برمیگشتم هم فریبا جون کار بانکی داشت. قرار بود با همسر بریم نجاری چون من دنبال کنده ی درخت هستم.

نپرسید چرا چون خودم هم نمیدونم ولی خیلی دوست دارم. 

هر چند برای همسر کار پیش اومد و نتونست بیاد.فعلا آتش بس اعلام کردیم .

میخام فردا یه غذای خوشمزه درست کنم بعدش دوباره رژیم بگیرم 3 کیلو فقط اضافه وزن دارم ولی باید مواظب باشم چون بینهایت استعداد چاقی دارم.

یک ساعت پیش اومدم پست بزارم گوشیم زنگ خورد دیدم خانوم دوست همسر هست. از همون سلامش فهمیدم ناراحته، متاسفانه حس ششم قوی دارم خیلی چیزایی که نباید میفهمم و بسیار آزارم میده.

خلاصه شروع کرد به درد و دل کردن تازه چند ماهه عقد کردن و میگه اگه شرایط این باشه طلاق میگیرم. منم بهش روحیه دادم بعضی جاها بهش حق دادم ، نمیدونم چرا ریشه همه اختلافات به مادرشوهر میرسه البته من مطمعنم که دوست همسر بینهایت تحت سلطه مادرش هست، بیچاره میگفت دائم بهم زخم زبون میزنن نمیزارن با شوهرم تنها باشم، منم ازش خاستم ناراحت نباشه و به این چیزا فکر نکنه و بهش قول دادم با همسر صحبت کنم تا غیر مستقیم یه سری مسائل به دوستش یاد بده.

آخه یه دختر با هزار امید و آرزو ازدواج میکنه چرا اینجوری میکنن بعضی مادرشوهرا...

من به خودم قول دادم اگه روزی مادرشوهر یا خواهر شوهر بشم هیچ وقت نه خودم حرفی بزنم که عروس ناراحت بشه نه اجازه بدم خانواده رفتار بدی بکنه. من مطمعنم آه یه عروس دامن خانواده میگیره خودم زیاد دیدم. 

دیگه برم یه چایی دم کنم دلم لک زده برای چایی....مرسی بابت اینکه با چشای قشنگتون مهمون خونه من میشین .وقتی کامنتاتون رو میبینم بینهایت از بودنتون خوشحال میشم ...آخر هفته پراز آرامش براتون آرزو میکنم

نظرات 3 + ارسال نظر
فتانه جمعه 9 تیر 1396 ساعت 01:34 http://fattaneh69.blogsky.com

مرسی عزیزم....
ایشالا خدااا یه نی نی ناز بزاره تو دلت که از تنهایی دربیای

فدات بشم
وای خداکنه

هدیه جمعه 9 تیر 1396 ساعت 01:25 http://madamkameliya.blogsky.con

توو تمیز کاری منم همینم گیسو جان
در حد کشتنم کار میکنم که فرداش راحت باشم اما دیگه به فردا نمی رسه و فلج میشم!!!
خیلی خوب میشه یاد بگیریم خورد خورد انجام بدیم و وسطش یه کوچولو استراحت هم داشته باشیم
متاسفانه منم خیلی از زندگی ها رو دیدم که به خاطر دخالت ها اینطوری میشه... یه نمونه ش خودم، مادرشوهرم واسه دامادش یه مادرزن فرشته بود اما به من ِ عروس که می رسید میشد جادوگر!
منم همیشه میگم دختر مردم آرزو داره، دلش که بشکنه حتما آهش دامن آدمو می گیره

من چند ماه قبل چنان پادردی گرفتم که فلج میشدم همه اطرافیانم ترسیده بودن رفتم دکتر گفت چیزی نیست ولی خب تصمیم گرفتم رعایت کنم چون اگه خدایی نکرده دیسگ بگیریم دیگه هیچ کاری نمیشه کرد. ولی من بازم فراموشکارم.
خدا ازشون نگذره چون بدجوری دل آدم به درد میارن من حتی وقتی یاد حرفاشون هم میفتم اشکم درمیاد و همش میگم مگه من چه بدی بهشون کردم.

فتانه پنج‌شنبه 8 تیر 1396 ساعت 21:10 http://fattaneh69.blogsky.com

منم عین توئم دوست دارم همه کارامو یهو کنم که فرداش واسه خودم خوش باشم.....
منم از امروز شروع کردم به رژیم.....البته تقلبم داشتم....
منتظر بودم پسری شیر گاو بخوره تا رژیم بگیرم...

واقعا حس خوبیه تازه من فرداش یه غذای راحت انتخاب میکنم تا بیشتر به تنبلونم برسم.
از رژیم متنفرم ولی مجبورم
گل پسری ببوس از طرف من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.