یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

من معمولی

از خیلی وقت پیش تا الان تصمیم گرفتم با اطرافیانم به جز همسر و خانواده ام ، معمولی باشم . نه گاهی بهشون بی احترامی کردم و نه زیاد بزرگشون کردم باهمه در یه سطح بودم. چه اونی که ملیاردر هست، چه اونی که زندگیه معمولی داره. 

اینجوری خیلی بهتره هیچ وقت از کسی دیگه توقع نداری و اینکه تفاوتی که گذاشتم برای خانواده ام و همسر هم  بازم توقعی ندارم چون هر محبتی کنم با جون و دل براشون انجام میدم و اگه یه روز ناراحتم کنن  نمیگم من خوبی که کردم که خوبی ببینم.

همسرم رو خیلی زیاد دوستش دارم بعضی وقتا حس میکنم حجم دوست داشتنش توی قلبم جا نمیشه ، خب اینکه یه روزایی بوده که همسر قلب منو عمیقا شکونده و شاید ماهها نتونستم دوسش داشته باشم.اما خب اکثر خوبیاش به بدیهاش خیلی سنگینتر هست.

آخرین بار که با همسر دعوا کردم بهمن ماه پارسال بود یه دعوای بزرگ البته نه اینکه فحش و کتکاری باشه ولی من میخاستم برم از زندگیش ولی همسر نزاشت . خودم هم بین بخشیدن و رفتن مونده بودم چون چیز زیاد بزرگی نبود ولی از همسر توقع نداشتم. یه روز صبح بیدار شدم وسایلم رو جمع کردم که برم  همسر گوشیم رو شکونده بود که با کسی صحبت نکنم ، من توی اتاقمون خوابیده بودم اومدم پایین دیدم همسر چسبیده به بخاری با یه پتوی کوچیک گلام رو آب دادم کلی گریه کردم، دلم نمیخاست برم ولی حس موندن هم نبود دلم میخاست گم بشم، دلم میخاست نامرئی بشم ، چمدونم رو برداشتم یواش که همسر بیدار نشه و جلوم رو نگیره دستگیره در رو فشار دادم ولی در قفل بود همسر کلید  رو قایم کرده بود.

درمونده شده بودم. تصمیم گرفتم بمونم سه روز بود هیچی نخوره بود جز قرص و آب ، رفتم صبحونه آماده کردم و خیلی عادی همسر رو صدا کردم که صبحونه بخوریم، همسر بیدار شد خوشحال بود ولی نمیخندید صبحونه خوردیم و حرفی نزدیم یه برف خوشکل داشت میبارید همسر صدام کرد رفتم زیر برف وایسادم یخ کردم اومدم کنار بخاری دستامو گرم کنم همسر اومد بغلم کردو من فقط گریه کردم.

زیاد طول کشید تا شدم گیسوی سابق شاید دوماه دیگه نمیخندیدم دیگه هیچ صبحی بخاطر همسر بیدار نشدم و براش شیر عسل درست نکردم ، همسر پشیمون بود، ولی من نمیتونستم خوب باشم.

اینا فقط بخاطر یه پنهانکاری همسر بود، که البته کوچیک نبود.


نظرات 3 + ارسال نظر
غزل سپید دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 11:09

خب میدونی گاهی ممکنه همچین روزهای سختی پیش بیاد.البته منظورم این نیست که طرفین حق دارن گاهی اشتباهاتی بکنن که این حجم ناراحتی ایجاد کنه.میگم یعنی بالاخره ادمها کامل نیستن.
معلومه همسر متوجه اشتباهشون شدن.میدونی گیسو جان تا جایی که ممکنه نباید بگذاریم این موارد و قهرها و دلخوری ها طولانی ،شدید و تکرار بشن.
برات خوشبختی ارزو میکنم

درسته عزیزم منم با خودم فکر کردم که بهتره این مشکل به خانواده ام کشیده نشه و خداروشکر الان راضیم از بخششی که کردم.
ممنون غزل عزیزم

خورشید دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 00:39 http://khorshidd.blogsky.com

عزیزم چقدر این روح پاکت را دوست دارم من وقتی دارم تو را میخونم احساس میکنم آبجی بزرگه تم ،ندیده ولی خیلی دوست دارم هیچ انرژی منفی بهم نمیدی

ممنون خورشید عزیزم که اینجا رو میخونی و اینقدر لطف داری نسبت به من
منم خیلی دوست دارم

فرانک دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 00:35 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

آخی ...
تو خیلی مهربونی گیسو جونم..
اصلا دوست ندارم ناراحت باشی..‌
اینطوری تعریف میکنی خیلی فضولیم گل میکنه !!!!

فدات بشم عزیزم
حتما یه روز توی یه پست رمزی مینویسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.