یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

بی وفا

امروز تصمیم گرفتم واسه نگهبان شرکت و یه کارگر که شبا پیشش میمونه چون از یه شهر دیگه میاد شام یه آبگوشت خوشمزه درست کنم همسر هم اولش گفت ولش کن سختت میشه، ولی من گفتم دوست دارم این کارو انجام بدم دلم میسوزه یه نفر از یه شهر دیگه بیاد و همش غذاش تن و کنسرو باشه . 

عصر همسر رفت دنبال توزیع بسته جدید کیف و لوازم تحریرایی که رسیده منم رفتم و شروع کردم به آشپزی به سبک خودم آبگوشت درست میکنم هر کی خورده راضی بوده ، کارم که تموم شد همسر زنگ زد و گفت میای باهم بریم بیرون خودش جایی کار داشت دلم نیومد بگم نه چون تنها بود. با هم رفتیم و کارش رو انجام داد و برگشتیم خونه،یه مقدار سبزی خوردن هم گرفتیم که من تند تند شروع کردم به پاک کردن و آماده کردن وسایل توی یه سبد که همسر ببره براشون.

وسطای کارم خواهر شوهر زنگ زد گوشیم خب من کار داشتم اینجور مواقع فقط جواب تلفن مامانم و داداش بزرگه رو میدم بقیه رو وقتی کار دارم بعد از کارم خودم باهاشون تماس میگیرم.

راستش اصلا هم دلم نمیخاست جوابش بدم حالا اون اومده آشتی کرده دلیل نمیشه من ببخشمش هرچند دیگه اصلا برام مهم نیست فقط دلم میخاد ازم دور باشن.

به همسر گفتم جوابش بده گفت نه زشته به گوشی تو زنگ زده نمیدونم چه منطقی هست. 

منم جواب ندادم خب کار داشتم حتی همسر وسط کارم یه سوال پرسید بهش گفتم بعدا جوابت میدم بزار حواسم جمع باشه چیزی کم نزارم.

بعد خواهر شوهر به گوشی همسر زنگ زد و همسر جوابش داد و باهم حرف زدن بعد همسر گوشی رو داد به من، فکر میکنید چیکار داشت؟؟؟؟

میپرسه محرم شروع شده مراسم علی اصغر شما بچه ندارین ببریم؟

نمیدونم واقعا!!!!!!

منم محلش ندادم، بعد میگه گلی اول با تو تماس گرفتم افتخار ندادی جوابمو بدی؟؟؟ 

بعد که قطع کردم همسر با توپ پر برگشته به من که چرا جواب خواهرای منو وقتی بهت زنگ میزنن نمیدی؟ بخدا این کوچیکه که اولین بار هست زنگ زده...بزرگه هم که دائم زنگ میزنه با همسر کار داره همیشه، وقتی زنگ میزنه به همسر جوابش نمیده به من زنگ میزنه انگار که من منشی هستم تازه اونم اگه متوجه صدای گوشی بشم جواب میدم.

از دست همسر ناراحت شدم برگشته میگه چرا با خانواده خودت یک ساعت یک ساعت حرف میزنی و اونوقت جواب خانواده من نمیدی؟

والا من یادم نمیاد کسی بهم زنگ زده باشه، همسر بی وفا تا باهاشون آشتی کرد دوباره برگشت توی جبهه ی اونا، دیروز هم یه حرفی درمورد مامانش زدم همیشه میخندید این دفه فوری برگشت به من که چرا این حرف رو میزنی.

دلم میخاد خیلی چیزا برام بی اهمیت باشه ولی  نمیشه.

امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید و دلتون شاد باشه.

من که سرم داره میترکه 

نظرات 1 + ارسال نظر
سو جمعه 31 شهریور 1396 ساعت 11:08

سلام عزیزم
حق داری ناراحت بشی
نمیدونم چرا گاهی اوقات اقایون نمیخان ی چیزایی رو درک‌کنن و البته حق دارن مریخی ان
فرق دارن باماو اینکه بنظرم اقایون چه موافق خانوادشون باشن چه مخالف همواااااره ازشون دفاع میکنن
پس بنظرم خودمونو اذیت نکنیم
که البته اذیت میشیم همیشه
خیلی حرف دارم منم که از حوصله کامنت خارجه
مراقب خودت باش
حل نده به ناراحتیات

از این ناراحت میشم که چرا تا دیروز حق رو به من میداده ولی به محض آشتی کردنش حق رو به اونا میده.
راست میگی واقعا مردا اصلا نمیتونن خیلی مسائل رو متوجه بشن
ممنون عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.