یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

نذری

16 یا 17 سال پیش بود که بابا تصمیم گرفت هرسال روز تاسوعا نذری بده. عمو کوچیکه هم خاست که اونم باشه از کل نذر یک سومش سهم عمو کوچیکه بود.

هرسال از روز اول محرم درخونه ما باز بود و تمام همسایه ها میومدن کمک از پاک کردن برنج و شستن سبزیها و...شاید باورتون نشه ولی کسایی بودن که التماس میکردن بیان دیگ های نذری رو بشورن.

اون روزها همه جا روشن تر بود زندگی آروم و قشنگ بود، خاطرات قشنگ اون روزا باعث شده که همیشه وقتی محرم شروع میشه حال من خیلی خوب باشه پراز شوق باشم.

بعد از فوت بابا دیگه همه نذر رو عمو کوچیکه میده وقتی داداش بزرگ ازش خواست که دیگه سهم خودمون رو خودمون بدیم. عمو قبول نکرد گفت نذر برادرم هست و دوست دارم خودم بدم.

پارسال من نرفتم عمو باهام قهر کرد و امسال اگه بشه حتما میرم، هر چیزی هم ناراحتم کنه مهم نیست. مهم این هست که نذر امام حسین هست. برای همتون اگه قابل باشم دعا میکنم.

منم دعا کنید....

نظرات 3 + ارسال نظر
فرانک شنبه 8 مهر 1396 ساعت 18:40 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام گیسو جونم...
خدا پدر روهم رحمت کنه...

سلام عزیزم
ممنونم

ایوا جمعه 7 مهر 1396 ساعت 01:00 http://mysecretdiary.blogsky.com

روح پدرت شاد و جاشون سبز

ممنون ایواجان ...خدا پدرو مادر شما رو حفظ کنه

هدیه چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 17:33 http://madamkameliya.blogsky.com

نذرتون قبول باشه گیسو جان
الهی که به حق این روزا خدا حاجت دلتو بهت بده
خدا پدر عزیزت رو بیامرزه، روحشون شاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.