یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

حرف هایی که نباید گفت

وقتی تازه ازدواج کرده بودم. هیچ وقت فکر نمیکردم قرار هست زندگی اینقدر سخت بگیره. برای من که همیشه توی خانواده یه دختر مستقل بودم و همه اطرافیان بهم احترام میزاشتن و همه فکر میکردن خیلی بیشتر از سنم هستم خیلی سخت بود که وارد یه خانواده بشم که با من مثل بچه ها رفتار بشه. و جوری باهم صحبت کنن که انگار من نفهم هستم. رفتاری زشت و تحقیر کننده باعث میشد شاید 6 ماه یکبار هم به شهر همسر نیام و به همون هفته ای دوروز اومدن همسر راضی باشم.

هیچ وقت با هیچکس درمورد حرفا و رفتاراشون نگفتم گاهی گلایه میکردم که ازشون خوشم نمیاد ولی هیچوقت نمیگفتم چه رفتاری میکنن یعنی غرورم اجازه نمیداد همه اون اتفاق ها گذشت و من الان به روزی رسیدم که دیگه از اون رفتارها خبری نیست شاید جور دیگه ای اذیت بشم. هیچ وقت درشتی نکردم هیچ وقت در شان خودم ندیدم باهاشون دهن به دهن بشم نمیدونم شاید میترسیدم یا قدرتش نداشتم. 

دیروز با خانوم دوست همسر که باهمسرش مشکل داره رفتیم بیرون و اصرار کردیم بریم خونه خواهرش و اونجا صحبت کنیم. وقتی رفتم اونجا از دیدن طرز صحبت کردنش واقعا شوکه شدم وقتی میدیدم جلوی همه خانواده اش از کوچکترین و حتی خصوصی ترین مشکلاتش میگه دهنم بازمونده بود. وقتی ازش خاستم سکوت کنه و یه سری مسائل رو نگه، گفت میخام همه بفهمن. وقتی من از خوبی های همسرش گفتم و اینکه چقدر مرد پاک و به فکر زندگی هست که واقعا هست.ولی اون اصلا گوشاش نمیشنید فهمیدم این رابطه چند ماهه شروع نشده که بخواد تموم بشه. از اول هم این دختر توی ابرا سیر میکرده و تمام تلاشش این هست که خانواده اش رو راضی کنه که جدا بشه. 

آخر شب که همسر بعد از صحبت با همسر این خانوم اومد و همسر بهش گفت که من ترجیح میدم دخالتی نکنم شما هم یه نفر که هردوتون قبولش دارین انتخاب کنید و حرفاتون رو بهش بزنید باز این خانوم شروع کرد به گفتن بدیهای همسرش و اینکه من قبلا یکی دیگه رو دوست داشتم همسر هم عصبانی شد و بهش گفت تو که کس دیگه ای رو دوست داشتی بیخود کردی با زندگی این بازی کردی.همسر میگفت که دوستش گفته که خانومم بهم میگه که از اینکه باخانوادت بیرون برم خجالت میکشم، یه وقت خانواده منو دعوت نکنیا من خجالت میکشم بیان خونه شما رو ببینم و هزار و یک حرف نگفتنی که جز تحقیر کردن نیست. من همه ی این حرفا رو از زبون خانومش شنیده بودم و خیلی رک بهش گفته بودم که تو که همه شرایط رو میدونستی چرا بهش بله دادی. تو که خواستگار بهتر داشتی خب زن همون میشدی!!! ولی جوابش فقط سکوت بود.

راستش خانواده این خانوم از هر لحاظ اگه کمتر از خانواده شوهرش نباشن بالاتر هم نیستن.این عین حقیقت هست.

و بدون هیچ جانبداری دوست همسر واقعا پسر خوبی هست شاید یه عیب هایی داشته باشه ولی اینقدر بزرگ نیسن که بخاد یه زندگی خراب بشه. همسر دبشب بهش گفت که ببین اگه شوهرت مرد زندگی نبود بهت میگفتم برو پشت سرت هم نگاه نکن ولی واقعا دلم میسوزه.

نظر من اینه که این خانوم نمیخاد بمونه بدون هیچ تردیدی تا الان هزار بار به من گفته من هیچ حسی به شوهرم ندارم و همش از کسایی تعریف میکنه که ثروت آنچنانی دارن. 

امیدوارم زندگیشون به جدایی نکشه ولی اینجوری هم نمیتونن زندگی کنن مگر اینکه عوض بشن.

تا الان خیلیا از مشکلاتشون بهم گفتن و دیدم وقتی بخان زندگی کنن هر راهی رو امتحان میکنن ولی کسی که نخاد بمونه دیگه مشاوره و راهنمایی مشکلی ازشون حل نمیکنه.

صبور باشیم .....


نظرات 2 + ارسال نظر
خورشید دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت 15:21 http://khorshidd.blogsky.com

دلتنگتم دختر
چرا چند روزه ننوشتی

فدات بشم عزیزم منم دلم برات تنگ شده هر روز وبت رو باز میکنم و خانه پدری میبینم به احترامت کامنت نذاشتم.
احتمالا فردا پست میزارم

beny20 دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت 00:32 http://beny20.blogsky.com

اینا فقط احتیاج به یک حرکت نو دارن ،
هر کدومش که عاقل تر هس ،
باهاش حرف بزنید و بگید که ،
بیا و یه قدم بلند بردار ...

جدایی هیچ‌وقت قشنگ نی .

بنیامین جان،وقتی زن حس میکنه اگر جدا بشه خوشبخت میشه!!! و اصلا صدای مارو نمیشنوه چیکار میشه کرد؟؟؟
البته الان دارن میرن مشاوره گویا آزمایشای مختلف برای خانوم نوشتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.