این روها خیلی دلتنگم، دلتنگ یه خونه گرم پر از ادم توی عصر پاییزی، دلتنگ نوشیدن چای توی لیوان دسته دار کنار عزیزات دلتنگ شوخی های داداش کوچیکه با مادر نمیدونم چرااینقدر بی طاقت شدم.
همسر میگه برو یکی دو روز بمون میدونم اگه برم بازم بدتر میشم، با این حال بدم که نمیتونم هیچ غذایی بخورم باعث ازارشون میشم.
اما دلم میخاد برم تا یه کم روحیه بگیرم.
این روز ها هیچ میلی به غذا ندارم،از همه غذا ها بدم میاد ، خوشبختانه همسر مجبورم نمیکنه به زور غذا بخورم اگه یکی بهم بگه فلان غذا میخوری حالم به هم میخوره ولی اگه بزارن جلوم راحت میخورم.شدم یه ادم عجیب.به همسر میگم یعنی روزی میرسه که من حالم خب باشه؟
همیشه همسر بدغذا بود ولی من نه. وقتی همسر میگفت نمیتونم فلان غذا بخورم تعجب میکردم فکر میکردم ادا در میاره. یا اگه نصف ساندیچ رو میخورد برام عجیب بد چرا اینقدکم میخوره ولی حالا درک میکنم چون سخت ترین کاردنیا برام غذا خوردن هست از گشنگی ضعف میکنم ولی نمیشه غذا خورد. دلم میخاد برام سرم وصل کنن تا مجبور نباشم حتی اب بخورم.
این روزا میفهمم اینکه حتی غذا خوردن و اشتها داشتن یه نعمت بزرگ هست.
هنوز نی نی رو حس نمیکنم فقط فکر میکنم مریضم.شبا هزار بار بیدار میشم دلیلش هم نمیدونم چی هست.
زنعمو یه مشاور معرفی کرده بهم برای زبان نی نی از ۲۰ هفتگی باید یه چیزایی گوش کنم فعلا که زود هست.
من یه دخترعموی عروسک دارم مامانش تمام توانش برای تربیتش گذاشته الان ۴ سالشه خیلی راحت جمله انگلیسی میگه البته خودش نمیدونه یه روش خاص یادگیری هست. این عروسک خانوم اینقد مهربون و با مزه هست که واقعا نمیشه دوستش نداشت من با این زنعمو خیلی صمیمی هستم خیلی راهنماییم میکنه.میگه روزی یک ساعت قران گوش کن برای ارامش بچه خوبه، انشاالله بتونم انجام بدم.
کلی حرف داشتم وسطش باذخواهرمتلفنی صحبت کردم از ذهنم پرید.
امیدارم هفته خوبی داشته باشید..
من هم بیاشتهایی رو تجربه کردم.
کاملا اون خط رو درک میکنم.
هیچی سلامتی نمیشه
سلام گیسو جونم ، میگم از این روزهات استفاده کن و بگرد ، نی نی که بیاد همش مشغول اونی...
دلتم برای این روزها تنگ میشه....
همین چندوقت دیگه حالت تهوع داری و بعدشم خوب میشی عزیزم...
فرانک جان اینقد داغونم که هیچ انرژیی برام نمونده ...برام دعا کن خداکنه تا سه ماهگی تموم بشه
سلام گیسوجان...
عید خودت و نی نی مبارک...
ببین کتاب ریحانه بهشتی رو بگیر مطالب خوبی داره
سلام فرانک جون اسمشو شنیدم دیشب خواب دیدم رفتم این کتاب رو خریدم
این غذا نخوردنات طبیعی عزیزم
همین طور نوسانات روحیات
از هفته دوازدهم نرمال میشی
هر روز رومیشمارم تا بالاخره این سه ماه اول تموم بشه
راستی
پست قبلیو رمز دار کردی
نتونستم جوابتو به نظرم بخونم
اخ ببخشید چون مربوط به خودم نبود رمزی کردم
عزیزم چه حرفای خوبی درمورد بچه زدی
هربارنکته ای به ذهنت میرسه بیابگو شاید بعدن به دردماهم خورد
برو حتما پیش خانوادت
توکه نزدیکی برو
من ۱۲۰۰کیلومتر دورم توجای منم برو حتما
حتی شده ی روزه مثل اونا که تو ی شهرزندگی میکنن باحاله ختما
عزیزم انشاالله هر وقت تصمیم به بچه دار شدن گرفتی اگه سوالی داشتی بپرس چون خیلی از حرفا رو اینجا نمیشه زد
الان خونه مادرم هستم