یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

ذهن پریشان

اینکه نمی نوشتم دلیلش این بود که درگیر مسائلی شده بودم که حل نمی شد به ظاهر همه چیز خوب بود ولی نبود همه چیز سرجای خوش بود ولی نبود من نبودم من سر جای خودم نبودم. به هر دری میزدم که حل شود ولی نمیشد.انگارمنتطر طوفان بود که همه چیز را بشکند و از اول بسازد.

همه چیز شکسته شد همه چیز در هم شد ولی یک چیز انگار سر جایش قرار گرفت.

حالم بهتر است این روزها بهتر از چند ماه یا چند سال پیش .

اگر مبهم نوشتم ببخشید گفتن خیلی چیزها سخت است.

روی تخت فندق دراز کشیده ام چقدر من تخت فندق را بیشتر از تخت خودمان دوست دارم.برای ناهار در تدارک خورشت بادمجان هستم، من بادمجان فقط وقتی تازه سرخ شده دوست دارم هیچ ترکیبی از بادمجان را دوست ندارم.

فندق مشعول دیدن کارتون هست صبحانه نخورده یعنی میل نداشته بشقاب غذایش به جز چند لقمه نان و پنیر و چند دانه انگور دست نخورده است.

همسر کنارش نشسته تا شیطنت نکند. چند هفته پیش بدجور با صورت زمین خورد و لبش پاره شد چه شب بدی بود.بعد از خوابیدن فندق چقدر های های گریه کردم هر چقدر همسر دلداریم میداد نمی توانستم خودم را کنترل کنم حجم درد برایم خیلی بزرگ بود.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.