یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

حال دل من

راهنمایی دوستای خوبم چشمم رو روی خیلی مسائل باز کرد و منو خیلی سرحال تر از قبل به زندگی برگردوندو الان حالم خیلی بهتر از قبل تر ها هست همون روزهایی که حس میکردم که به اندازه کافی جنگیده ام ولی شکست خوردم و باید تسلیم بشم و یه بازنده بیشتر نیستم.

الان فکر میکنم من هیچ وقت نباید تسلیم بشم حتی توی تاریک ترین لحظات باید دنبال یه کورسوی امید بگردم.

چشمم رو باز کردم و دور و برم بهتر نگاه میکنم برای منی که اینقد ناامید بودم یه کم سخت هست ولی دارم با خود افسرده ام هم میجنگم.

داداش همین روزا دیگه از شرکت میره اصرار ما هم فایده ای نداره و میگه من خسته ام میخام برم استراحت کنم، چند وقتی که اینجا بود دائم غر میزد و بعضی وقتا واقعا عصبیم میکرد ولی لبخند میزدم تا یه وقت ناراحتش نکنم، بعد با خودم فکر کردم گفتم حالا این طفلکی فقط غر کارش به من میزنه. من که غر همه چیز به همسر میزنم اون چه حسی پیدا میکنه واسه همین سعی میکنم کمتر غر بزنم.

صبحا زودتر از قبل بیدار میشم سعیم این هست که برای نماز صبح بیدار بشم ولی سخته، امروز هم فقط یه گردگیری کوچیک داشتم بعدش هم قهوه دم کردم با شیرینی کشمشی که دیشب خریده بودم خوردم . من از همه چیز خونگیش بیشتر میپسندم شیرینی کشمشی که خودم درست میکنم معرکه میشه. 

ما در سال شاید یه بار سوسیس یا همبر از بیرون بخریم و از وقتی خودم توی خونه درست میکنم دیگه اصلا نمیخریم دیشب به همسر گفتم سوسیس بخریم چون قبلا عاشقش بودیم، وقتی درست کردم اصلا دیگه طعم قبل نداشت انگار پنبه میخوردیم. کیلویی 25 تومن با این پول خودم میتونم 3 کیلو سوسیس درست کنم.با یه طعم عالی


خیلی دلم میخاد معجزه شکر گزاری رو شروع کنم بیشتر به خاطر نزدیک شدن به خدا 

انشاالله حال دل همه خوب باشه و اینکه هیچکس حال دلمون رو خوب نمیکنه جز خودمون 

طعم تلخ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من می نویسم

سلام دوستای خوبم ممنون که به یادم بودین.

از چهارشنبه تا الان اتفاقای ناخوشایندی افتاد که ترجیح میدم رمزی بنویسم  و رمز هم فقط به دوستای وبلاگیم میدم.

اعتراف میکنم نوشتنش آزارم میده .

همسر فهمیده وبلاگ دارم و بهم گفته دیگه ننویس اما اینجا تنها جایی هست که حرفایی که نمیشه هیچ جا گفت رو نوشت.سعی میکنم راضیش کنم که گیر نده دیگه. باید یه کم مسائل امنیتی هم رعایت کنم.

الان حالم کمی بهتر هست به زودی مینویسم.

غیبت صغری

دوستای عزیزم یه مدت نیستم ولی زود برمیگردم با یه دنیا حرف

مادرشوهر آشتی میکند

خبر رسیده مادرشوهر اظهار ندامت کردن از رفتارهاشون و میخان تشریف فرما بشن برای آشتی و انگار خسته شدن از اینکه کسی نیست طعنه و کنایه بهش بزنن و دلش رو بشکنن تصمیم گرفتن بیان با ما آشتی کنن تا یکم خودشون رو سبک کنن.

اون روز گویا برادرشوهر برای مذاکره اومده بودن و وقتی به من گفتن مشتاق دیدار من محل ندادم ماستش رو کیسه کرده بوده و تصمیم گرفته همسری رو یواشکی گیر بیاره و بهش بگه دیگه آشتی کنیم.

به همسر میگم اگه اومدن منم حرفایی دارم که باید بزنم ولی همسر اجازه نمیده و میگه تو خودت رو کوچیک نکن جلوی اینا،  میگم من دیگه اعصاب ندارم که یکی بخاد گند بزنه بهش میگم خسته شدم بس که بخاطر تو سکوت کردم ولی اینا فکر کردن مظلوم گیر آوردن، میگه دیگه اجازه نمیدم پاشون رو از گلیمشون درازتر کنن. ببینیم و تعریف کنیم.

من خیلی سعی کردم با مادرشوهر رابطه خوبی داشته باشم خیلی وقتا نصیحتش کردم ولی اون اصلا یه شخصیت عجیبی داره که بچه هاش هم از دستش دیوونه شدن حتی خواهرشوربزرگه هم باهاش قهره.

چند روز پیش داداش گیر داده بود که مادرشوهرت چی میگه که تو رو ناراحت میکنه؟ آخه فدات بشم من به تو بگم که تو غصه بخوری دورت بگردم؟ هر چی اصرار کرد گفتم مسائل زنانه هست و تو درک نمیکنی راستش تا حالا به هیچکی نگفتم.

خداروشکر این روزا هوا خیلی بهتر شده ،امروز هیچ کاری نداشتم جز ناهار درست کردن میخام اکبرجوجه درست کنم اولین بار هست ببینم چطور میشه.



خوب یه ماسک خوب دیگه هم بگم و برم ، دوستای خوبم این ماسک ها به پوست من ساخته که من اینجا میگم شما اگه حس سوزش یا خارش پیدا کردین  به نظرم دیگه استفاده نکنین.

یه مقدار به دانه و نصف استکان گلاب توی یه شیشه بریزید و خوب به همش بزنید و بزارید یه روز توی یخچال بمونه مثل ژل میشه بعد هرشب روی پوستتون بزنید و آروم بدون اینکه پوستتون کشیده بشه فقط دستتون روی پوست حرکت بکنه روی صورتتون ماساژ بدید بزارید تا صبح بمونه اصلا هم حس بدی نیست چون زود خشک میشه بعد از دوهفته خودتون معجزه اش رو ببینین.

روزتون پراز خبرای خوش