یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

یادداشت های گیسو

بی نقاب مینویسم...آرامش آرزوی من است.

بی توجهی

چرا وقتی غصه میاد توی خونه دیگه بیرون نمیره؟؟؟؟

 یه بغض سخت گلوم گرفته. به شدت هم عصبانیم احساس میکنم همه سلول های بدنم دارن با هم میجنگن.

همیشه همسر دعوا را کش میده یعنی بی توجهی میکنه من واقعا نمیتونم تحمل کنم و باید بریزم توی خودم تا غرورم حفظ بشه ولی تحملش سخته. 

دلم میخاد برم مسافرت یه جایی که بهم خوش بگذره ولی تنها باشم و هیچکس باهام نباشه. مامانم دیشب زنگ زد گفت بعد کنکور داداش کوچیکه میای بریم تهران خونه داداش بزرگه از یه طرف دلم میخاد برم از یه طرف حوصله کسی ندارم دلم میخاد تنهایی برم جایی بدون خانواده، اما همسر اجازه نمیده . 

چرا من اینقدر صبرم کمه کاش طاقت قهر داشتم اونوقت همسر از ترس قهر من بهم بی توجهی نمیکرد. چقدر خوبه ابنجا هست که بنویسم این متن کوتاه که نوشتم حالم خیلی بهتر شد.

همسر نه دست بزن داره و نه بد دهن هست فقط سکوت بی توجهی میکنه که واقعا از هزار تا کتک زدن بدتره چون بدن من دچار استرس شدید میشه و برای یه زن واقعا سخته. 

بعضی وقتا حس میکنم قلبم درد داره باید برم دکتر چون همه عموهام سابقه بیماری قلبی دارن. 

میدونین یه مشکلی که هست خانواده من همشون مشکلاتشون فقط به من میگن، به من هم فشار میاد آخه اگه مشکل مال خودم باشه تحملش راحتره تا اینکه ببینی عزیزت ناراحته واسه من که اینجوریه فکر میکنم قلبم واسه همین اذیت میکنه. برام مهم نیست توی این دنیا وابستگی به چیزی ندارم.


قهر یا آشتی؟

دیروز که همسر برگشت خونه بهش محل ندادم. طبق معمول حق به جانب بود اومد پیشم نشست شروع کرد به توضیح دادن که قصدم فقط کمک بوده ،که بتونم کاری کنم تو از ناراحتی بیای بیرون گفتم چیزی نشده منم ناراحت نیستم.

تجربه نشون داده که اگه بخام موضوع را کش بدم همسر عصبانی میشه اونوقت دیگه دعوا میشه. ولی واقعا ناراحت بودم اصلا محلش نمیدادم ناهار آوردم و بعدش همسر خابید منم برای خودم تی وی دیدم و وبگردی میکردم .ولی هی خشم من بیشتر و بیشتر میشد. طبق معمول همسر چند بار وسط خاب بیدار شد و صدام کرد عادت همیشگیش هست حتی شبا نمیدونم چرا!!!!

وقتی بیدارشد دید محلش نمیدم دیگه عصبانی شد و با حالت قهر رفت دنبال کاراش .

با طفلکی مامانم هم بحثم شد. تقصیر من بود ولی طفلی شبش زنگ زد از من عذرخواهی کرد واقعا برای خودم متاسفم  اولین بار بود بخاطر حجم عصبانیت چیزی هم نگفتم فقط تلفن را قطع کردم.


شب که همسر برگشت سعی کردم اوضاع به حالت اول برگرده یه چایی دم کردم بردم روی تراس کنار هم نشستیم و فقط درمورد ستاره ها حرف زدیم . همسر دوست نداره درمورد دعوا صحبت کنه.من از قهر کردن خیلی بدم میاد. ترجیح میدم حرف بزنم ولی محبت نکنم.

فعلا هم با همسر در همین حد هستیم. صبح هم وقتی میخاست بره چند بار چشمام باز کردم هر دفه یه کلمه گفت ولی یادم نمیاد چی میگفت. چون دیشب از حجم فکر خابم نمیبرد. هنوز هم حس سنگین ناراحتی رهام نمیکنه.

سعی میکنم با زبان عامیانه بنویسم اگه جایی میبینید لهجه شیرازی قاطیش شده برمن ببخشید. 

من سنگی

خیلی وقته دیگه دلم نمیشکنه چون من یه سنگ هستم. دیگه صدای شکستن قلبم نمیشنوم .امروز یه نفر بهم پیام داد و گفت همسرت بهم پیام داد و این حرف را زده. خیلی ناراحت شدم ولی قلبم نشکست فقط از خودم ناراحت شدم که برای هزارمین بار به همسر اعتماد کردم و باز اعتمادم را شکسته.

چند وقت پیش درمورد یه موضوع خانوادگی ناراحت بودم از شدت ناراحتی دلم میخاست با یکی حرف بزنم باز احمق بازی درآوردم و با همسر حرف زدم اونم رفته راست گذاشته کف دست طرف یعنی من را با خاک یکسان کرده با این کارش. 

نمیدونم چیکار کنم اصلا دلم نمیخاد چشمم به چشم همسر بیفته ازش بدم اومده. میدونم ماست مالی میکنه و آخرش من را مقصر نشون میده این کار همیشگیش هست . که آخرش همه چیز را سر من خراب میکنه ترجیح میدم سکوت کنم ولی دیگه اون گیسوی قبلی نباشم.

خیلی دلم گرفته کلی گریه کردم بخاطر بدبختی خودم احساس میکنم روحم رو یکی با چاقو زخمی کرده.

بی فکر

توی این ماه بیشتر روزا از سحری جاموندم.امروز هم بدون سحری روزه ام، سحری فقط میوه میخورم اما بیشتر بخاطر داروهام نگرانم که باید سحر میخوردم.دیشب همسر بازیش گرفته بود نمیزاشت من گوشی دست بگیرم .آخرشم پرتش کرد منم فراموش کردم بیارم بزارم بالای سرم و چشمم را که باز کردم ساعت 7 صبح بود، دیگه خابیدم تا 10بعدش بیدارشدم خونه رو مرتب کردم ناهار برای همسر مقدماتش آماده کردم بعدهم الان نشستم به نوشتن.

چهارشنبه پسر خواهرم را بردیم خونشون ساعت 8 بود که از اینجا حرکت کردیم منم روزه بودم توی راه افطار کردم. خواهرم زنگ زد گفتم تازه حرکت کردیم وقتی رسیدیم ساعت 10 بود قصد نداشتیم بریم خونه مامان چون میدونستم همسر بخاطر کارش شب نمیمونه.خواهرم حتی یه شربت آماده نکرده بود خیلی جلوی همسر خجالت کشیدم که این همه راه اومده اونوقت خواهر به خودش زحمت یه شربت نداده به روی خودم نیاوردم زود به همسر گفتم بریم. خواهرم بدجنس نیست اما بسیار تنبل و بی فکر هست.خیلی کم پیش میاد غذا درست کنه دائم از بیرون غذا میگیره. با اینکه میشناسمش اما خیلی بهم برخورد همسر هیچ وقت گله نمیکنه اما من ازش عذرخواهی کردم . توی راه میوه گرفتیم برای توی ماشین، ساعت 1 شب بود رسیدیم خونه یه شام حاضری درست کردم. بعدش از خستگی غش کردیم . فرداش زنگ زدم به مامانم شکایت کردم از خواهرم خیلی ناراحت شد و گفت چرا نیومدین خونه. من از رفتار خواهرم ناراحت بودم نه از پذیرایی نکردنش هرچند بعدش ده بار زنگ زد عذرخواهی کرد. فکر کنم شوهرش بهش فهمونده کارش زشت بوده من ناراحتیم فقط بخاطر همسر بود که این همه راه اومده بود تا اونجا و نگذاشته بود پسر خواهر تنهایی بره.


همه از من توقع دارن اما من نباید از کسی توقع چیزی داشته باشم.